#نباتهای_ازدواج (118)
💟 معیارهای ازدواج
سلام وعرض ادب واحترام عزاداریاتون مقبول درگاه حق
من یک بانوی #طلبه ام،قصه طلبه شدنم مفصله ولی الان یک لحظه حاضرنیستم طلبه بودنو ول کنم چون ازش لذت میبرم با تمام وجودالحمدالله خداروشکر
من اولا مثل خواهرای گل خودم فک میکردم ک چرا پسرا (طلبه یا غیر)اینقد به #زیبایی اهمیت میدن ویا میرن پشت سرشونم نگاه نمیکنن،
ولی نشستم فک کردم گفتم عزیزدلم😊 اونام مثل خودت یکسری #معیاردارن باید برطبق معیارشون همسر انتخاب کنن حرف یه عمرزندگیه لباس نیسک خوشت نیومد یکی دیگه
درسته بعضیا زیادی اهمیت میدن رو زیبایی
ولی اینو بدونین ک حتی #روایت داریم درانتخاب همسر ک یک زن زیباروبگیرین بله منظور ب دل نشیتنه ولی همین تا در دل نشینه زندگی درست نمیشه اصلا هیچروانشناسی نمیگه به دلت ننشست برو ازدواج کن
من طلبه خواستگار هم داشتم ک معیارهای خیلی پوچی داشتن بهرحال اونامعیاراشه
شخصی هست ک خانوادش وفامیلش اصلا پذیرای طلبه نیستن حالا خودتون بگین اقاپسری طلبه بیاد توخانواده ونیشوکنایه های اطرافیان ک هیچ همین خانواده همسرشو بشنوه ایا کنف نمیشه عایادلسرد نمیشه عایا؟
باباتوروخدایکم #فکرکنیم
یکساعت تفکربه از۷۰سال عبادته ها
الکی نگیم پسرا
الکی دخترا
اینم بگم همیشه به همه میگم مخصوصا پسرامن جمله به برادرخودم
قبل اشنایی ویا #خواستگاری قشنگ برو درمورد دختروخانوادش وهرچیزی دیگه برات مهمه تحقیق کن بررسیشون کن اگر دیدی اوکیه بروجلو ک حقی روگردنت نباشه
بعدشم بارها گفتم بند(ت)بند#ت،بند#ت
برای همسرخوب داشتن هم،خودمون خوب باشیم #طیب وطاهر،خدا خودش میرسونه
التماس دعای دارم اینشبا وروزا ک خدا قلم عفو بر نامه اعمالمون بکشه
ببخشید طولانی شدا🙈🙈🙈🙈🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
موفق باشین
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
✅شاخه نبات:
به این میگن یه نگاه واقعبینانه به قضایا... اگر دخترها واقعبین باشن، هیچگاه از اینکه خواستگاری جواب منفی داد ناراحت نمیشن...
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
🕠 #مدت جلسه اول #خواستگاری نباید از 0.5 تا 1 ساعت بیشتر بشه، مگر اینکه:
(1) طرفین از #قبل همدیگرو میشناختن لذا جلسه اول میتونن بحثهای #جدی رو شروع کنن،
(2) تعدد جلسات خواستگاری در #فرهنگ اون خانواده وجود نداشته باشه،
(3) یکی از طرفین #زمان نداشته باشه (مثلا پسر میخواد بره سربازی یا خارج).
[دکتر بانکی پور]
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
@shakhehnabat
✍آخر شب #یادت_باشد
💐فصل اول:
#خواستگاری (1)
زمستان سرد سال نود، چند روز مانده به تحویل سال، آفتاب گاهی می تابد گاهی نمی تابد.
از برف و باران خبری نیست، آفتاب و ابرها با هم قایم باشک بازی می کنند. سوز سرمای زمستانی قزوین کم کم جای خودش را به هوای بهار داده است، شبهای طولانی آدمی دلش می خواهد بیشتر بخوابد یا نه شبها کنار بزرگترها بنشیند و قصه های کودکی را در شب نشینی های صمیمی مرور کند.
چقدر لذت بخش است تو سراپا گوش باشی، دوباره مثل نخستین باری که آن خاطرات را شنیده ای از تجسم آن روزها حس دل نشینی زیرپوستت بدود وقتی مادرت برایت تعریف کند:
«تو داشتی به دنیا میاومدی همه فکر می کردیم پسر هستی، تمام وسایل و لباساتو خریدیم، بعد از به دنیا اومدنت اسمت رو گذاشتیم فرزانه، چون فکر می کردیم در آینده به دختر درس خون و باهوش میشی».
همان طور هم شد،
دختری آرام و ساکت، به شدت درس خوان و منظم که از تابستان فکر و ذکرش کنکور شده بود.
درس عربی برایم سخت تر از هر درس دیگری بود،
بین جواب سه و چهار مردد بودم، یک نگاهم به ساعت بود یک نگاهم به متن سؤال، عادت داشتم زمان بگیرم و تست بزنم، همین باعث شده بود که استرس داشته باشم، به حدی که دستم عرق کرده بود،
همه فامیل خبر داشتند که امسال کنکور دارم،
چند ماه بیشتر وقت نداشتم، چسبیده بودم به کتاب و تست زدن و تمام وقت داشتم کتاب هایم را مرور می کردم،
حساب تاریخ از دستم درآمده بود و فقط به روز کنکور فکر می کردم.
نصف حواسم به اتاق پیش مهمانها بود و نصف دیگرش به تست و جزوه هایم،
عمه آمنه و شوهرعمه به خانه ما آمده بودند،
آخرین تست را که زدم درصد گرفتم شد هفتاد درصد جواب درست. با اینکه بیشتر حواسم به بیرون اتاق بود ولی به نظرم خوب زده بودم،
در همین حال و احوال بودم که ابجی فاطمه بدون در زدن، پرید وسط اتاق و با هیجان در حالی که در را به آرامی پشت سرش می بست، گفت:
«فرزانه خبر جدید!»،
من که حسابی درگیر تستها بودم متعجب نگاهش کردم و سعی کردم از حرف های نصف و نیمه اش پی به اصل مطلب ببرم. گفتم:
چی شده فاطمه؟»
با نگاه شیطنت آمیزی گفت:
«خبر به این مهمی رو که نمیشه به این سادگی گفت!»
میدانستم آبجی طاقت نمی آورد که خبر را نگوید، خودم را بی تفاوت نشان دادم و در حالی که کتابم را ورق میزدم گفتم:
«نمی خواد اصلا چیزی بگی، میخوام درسمو بخونم، موقع رفتن درم ببند»
آبجی گفت:
«ای بابا همش شد درس و کنکور، پاشو از این اتاق بیا بیرون ببین چه خبره! عمه داره تو رو از بابا برای حمید آقا خواستگاری می کنه»
توقعش را نداشتم،
مخصوصا در چنین موقعیتی که همه می دانستند تا چند ماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است. جالب بود خود حمید نیامده بود، فقط پدر و مادرش آمده بودند.
هول شده بودم، نمی دانستم باید چکار کنم، هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیامده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی مقدمه پرسید:
«فرزانه جان تو قصد ازدواج داری؟»
با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم:
«نه کی گفته؟ بابا من کنکور دارم، اصلا به ازدواج فکر نمی کنم، شما که خودتون بهتر میدونین»...
بابا که رفت، پشتبندش مادرم داخل اتاق آمد و گفت:....
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
@shakhehnabat
آخر شب #یادت_باشد
فصل اول:
💓 #خواستگاری (2)
بابا که رفت، پشت بندش مادرم داخل اتاق آمد و گفت: «دخترم، آبجی آمنه از ما جواب می خواد، خودت که میدونی از چند سال پیش این بحث مطرح شده، نظرت چیه؟ بهشون چی بگیم؟»
جوابم همان بود، به مادرم گفتم:
«طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواد درس بخونه»
عمه یازده سال از پدرم بزرگتر بود،
قدیم ترها خانه پدری مادر خانه آنها در یک محله بود، عمه واسطه ازدواج پدر و مادرم شده بود برای همین مادرم همیشه عمه را آبجی صدا می کرد. روابطشان شبیه زن داداش و خواهرشوهر نبود، بیشتر با هم دوست بودند و خیلی با احترام با هم رفتار میکردند.
اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شد سال 87 بود. آن موقع من دوم دبیرستان بودم.
بعد از عروسی حسن آقا برادر بزرگتر حمید، عمه به مادرم گفته بود:
«زنداداش الوعده وفا، خودت وقتی اینها بچه بودن گفتی حمید باید داماد من بشه، منیره خانم ما فرزانه رو می خوایم»
حالا از آن روز چهار سال گذشته بود، این بار عقد آقا سعید برادر دوقلوی حمید بهانه شده بود که عمه بحث خواستگاری را دوباره پیش بکشد.
حمید شش تا برادر و خواهر دارد.
فاصله سنی ما چهار سال است. بیست وسه بهمن آن سال آقا سعید با محبوبه خانم عقد کرده و حالا بعد از بیست و پنج روز عمه رسما به خواستگاری من آمده بود.
پدر حمید می گفت:
«سعید نامزد کرده، حمید تنها مونده، ما فکر کردیم الآن وقتشه که برای حمید هم قدم پیش بذاریم، چه جایی بهتر از اینجا»
البته قبل تر هم عمه به عموها و زن عموهای من سپرده بود که واسطه بشوند، ولی کسی جرئت نمی کرد مستقيم مطرح کند، پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بود و به شدت به من وابسته بود.
همه فامیل می گفتند:
«فرزانه فعلا درگیر درس شده، اجازه بدید تکلیف کنکور و دانشگاهش روشن بشه بعد اقدام کنید»
نمی دانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد، در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد، زیرچشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم، نمی توانستم از جلو چشم عمه فرار کنم!
با جدیت گفت:
«ببين فرزانه تو دختر برادرمی، یه چیزی میگم یادت باشه، نه تو بهتر از حمید پیدا می کنی، نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه، الآن میریم ولی خیلی زود برمی گردیم، ما دست بردار نیستیم!».
وقتی دیدم عمه تا این حد ناراحت و دلخور شده جلو رفتم و بغلش کردم، از یک طرف شرم و حیا باعث می شد نتوانم راحت حرف بزنم و از طرف دیگر نمی خواستم باعث اختلاف بین خانواده ها باشم، دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید.
گفتم:
«عمه جون قربونت برم چیزی نشده که، این همه عجله برای چیه؟ یکم مهلت بدین، من کنکورم رو بدم، اصلا سری بعد خود حمید آقا هم بیاد ما با هم حرف بزنیم، بعد با فراغ بال تصمیم بگیریم، توی این هاگیر واگیر و درس و کنکور نمیشه کاری کرد»
خودم هم نمی دانستم چه می گفتم!
احساس می کردم با صحبت هایم عمه را الکی دل خوش می کنم،
چاره ای نبود،
دوست نداشتم با ناراحتی از خانه ما بروند.
تلاش من فایده نداشت، وقتی عمه خانه رسیده بود....
#کانال_شاخه_نبات
http://eitaa.com/joinchat/3862364166C6ed3b11f40
#خواستگاری
💠وقتی دختر و پسر دارن تو اتاق با هم حرف میزنن، بهتره #خانوادهها هم بیکار نشینن و شروع کنن از همدیگه #شناخت پیدا کنن.
مثلا آداب و رسومشون،
میزان پایبندی به اعتقادات مذهبی،
خصوصیات اخلاقی و رفتاری دختر و پسر،
اینکه چرا پسر اومد خواستگاری این دختر،
و... رو برای هم توضیح بدن.
#کانال_شاخه_نبات
⚫️ @shakhehnabat
#خواستگاری در ماه #رمضان:
اولا: سحری خوب بخورید که تو خواستگاری ضعف نکنید... وگرنه طرف فکر میکنه ضعف عشقه و حالا بیا درستش کن!! 😋
ثانیا: دم افطار نباشه که واقعا ناجوره! مجنون هم موقع افطار بیخیال لیلی میشد و میرفت صف حلیم!.. والا
ثالثا: زیاد جلسه رو طولانی نکنید!! 😶
رابعا: زیاد بحث ها و سوالات چالشی نکنید... خون به مغزتون نمیرسه ممکنه دعواتون بشه!
خامسا: تو که این همه صبر کردی، خب یه ماه هم روش... دنبالت که نکردن!!.. والا😢
#کانال_شاخه_نبات
💝 @shakhehnabat
💟 شاخه نبات 💟
#خواستگاری_دختر_از_پسر (1) مسلما کسی شک نداره که زن مظهره ناز و مرد مظهر نیازه. کاملا هم دلایل فطری
#خواستگاری_دختر_از_پسر (2)
متن قبلی رو خوندید؟
خب حالا فرض کنیم یه دختری به هر دلیلی، درست یا غلط، شیفته یه پسری شده. چی کار باید بکنه تا ماجراش ختم به مصلحت بشه؟
چیزی که قریب به اتفاق کارشناسان نظر دارن و تجربه موارد متعدد هم نشون داده، خواستگاری #مستقیم دختر از پسر بهیچ عنوان روش درست و معقولانهای نیست. احتمال شکستش رو هم که حساب کردیم تو پست قبلی. کلا هر روش یا کاری در فرآیند ازدواج بخواد از «ناز» دختر کم کنه، از اون طرف هم از «نیاز» پسر کم میشه، که خواستگاری مستقیم دختر از پسر بدترین حالته.
بهترین روش اینه که آسیب کم شدن ناز یا بهتر بگیم، عزت زن رو به حداقل ممکن برسونه. واسه همین بهترین روش و عمل در این شرایط اینه:
1- دختر در اسرع وقت #خانواده خودش رو در جریان بذاره و خودش رو تو این شور و احساس تنها نکنه. هیچ کس هم مثل پدر و مادر نمیتونن کمکش کنن. هرچند که به ظاهر نابلد باشن.
2- خود دختر یا خانواده دختر، این موضوع رو به یه #واسطه مطمئن و کاربلد بگن که اون بره به پسره یا خانوادهش بگه. واسطه باید جوری به پسره بگه که عزت دختر خدشهدار نشه. مثلا بگه: « من یه دختری سراغ دارم که احساس میکنم شرایطش به شما میخوره و با شناختی که از خودش دارم، میدونم مخالفتی با شما نداره. بهتره بهش فکر کنی حتما». اینجا ممکنه پسره بندازه پشت گوشش و توجه نکنه. لذا واسطه نباید به یک بار گفتن قانع بشه و چندبار پیگیری کنه. هنر واسطهگری اینجا خودش رو نشون میده.
3- اگه پسره قبول کرد که بیاد #خواستگاری، دختره و خانوادهش نباید جوری برخورد کنن که طرف شک کنه.
مورد داشتیم پسره از دختر عاشق دلسوخته پرسیده به نظر شما ایمان چقدر تو زندگی مهمه؟ دختره جواب داده: «خیلی برای من مهمه، ولی نه به اندازه شما!!».اینجاست که فقط به قول حاج آقا پناهیان، یه ببئی میتونه از این کلمات بوی عاشقی نفهمه!! (ایشون رو میگیم:🐑). خلاصه این که باید اصول و فرآیند ازدواج رعایت بشه.
4- اگه واسطه یا واسطهها گفتن و نشد یا به هر دلیل این ازدواج شکل نگرفت، اونوقت باید بریم سراغ #نفس و دل دختر و باهاش حرف بزنیم که فعلا اینجا نه! مخلص کلام اینکه دختر باید از فکر این ازدواج دربیاد و به خواستگار های دیگهش فکر کنه (عسی ان تحبوا شی و هو شر لکم)
بازم میبینید که احتمال شکست این عاشقی کم نیست. لذا ترجیح اینه که دخترها با حفظ نگاه، کنترل ذهن، تقوی و توکل به خداوند تو این جور مسائل گرفتار نشن. همیشه پیشگیری بهتر از درمانه واقعا.
لابد الان با خودتون میگین پس داستان حضرت خدیجه و رسول الله، یا داستان دختران شعیب و حضرت موسی چی بود. اینو چی میگی آقای روحانی؟! (یهو یاد مهندس میرسلیم افتادم). در این مورد در شماره بعد توضیح میدیم، انشاءالله.
سلامتی همه عاشقا صلوات!
با ما باشید.
[ادامه داره... ]
#کانال_شاخه_نبات
eitaa.com/joinchat/3862364166C6ed3b11f40
درسته که جلسه #خواستگاری باید ساده و بدون ریا و فیلم بازی کردن باشه،
ولی نه در حدی که مثلا پدر عروس بدون جوراب بیاد تو مجلس، یا خواستگارها که میان تو حیاط، لباس رو بند باشه!
این چیزا حس خوبی به طرف مقابل نمیده.
[عکس تزئینی است 😂]
#کانال_شاخه_نبات
💝 @shakhehnabat
💠ممکنه تو جلسه #خواستگاري طرف مقابل خیلی ادعا کنه که اهل رعایت مسائل شرعی هست. مثلا خیلی حجاب براش مهمه، یا اصلا موسیقی گوش نمیده و از این حرفها.
✅بهترین راه تشخیصش اینه که ببینید بیشتر با کیا #دوسته و میپره...
مثلا دختری که میگه حجاب براش مهمه، قاعدتا باید دوستانش هم بیشتر محجبه باشن، نه بدحجاب!
#کانال_شاخه_نبات
💝 @shakhehnabat
✅دستور امام صادق (ع) برای دعا قبل از #خواستگاری:
هنگام ازدواج و قبل از تعیین همسر و خواستگاری، دو رکعت #نماز بخواند و اینگونه دعا کند:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَتَزَوَّجَ فَقَدِّرْ لِی مِنَ النِّسَاءِ أَعَفَّهُنَّ فَرْجاً وَ أَحْفَظَهُنَّ لِی فِی نَفْسِهَا وَ فِی مَالِی وَ أَوْسَعَهُنَّ رِزْقاً وَ أَعْظَمَهُنَّ بَرَکَةً وَ قَدِّرْ لِی وَلَداً طَیِّباً تَجْعَلُهُ خَلَفاً صَالِحاً فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَمَاتِی»
[کافی، ج3،ص482]
#کانال_شاخه_نبات 👇
💝 eitaa.com/joinchat/3862364166C6ed3b11f40