eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
288 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
266 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ با شروع جنگ، دیگر حواسش به درس نبود و در خانه بند نمی شد ، زمان زیادی را در مسجد فعالیت می کرد و موقع نماز جماعت ، مکبر بود. زمانی که شهدا را می آوردند در مراسم تشییع شان نوحه‌خوانی می کرد. اشعار قشنگی به او می دادند و می خواند. پدرش می‌گفت تو همه ش مسجد هستی و درس نمی خوانی. امام جماعت مسجد به پدرش گفته بود؛ اصلا اگر سعید نباشد، موقع تشییع شهدا، کارِ ما می لنگد و نوحه خوان نداریم. اگر اشتباه نکنم اولین شهدای محل؛ برادران یارم طاقلو بودند و بعد هم فرهاد نوری شهید شد . سعید با شهید نوری و شهید حمید دهقان دوست بودند و با دهقان با هم اعزام شده بودند. یک روز رفت مدرسه و نرفته برگشت. گفت ؛ تشییع شهید عباس حمیدی ست. او را می شناختیم ، پیرمرد ۶۰ ، ۷۰ ساله ای بود که بچه هایش با بچه هایم دوست بودند. سعید در مراسمش آنچنان نوحه سر داده بود و گریه می کرد که من از گریه ی او گریه ام گرفت. راوی ؛   ___________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
بعد از جنگ هم ، پایه ی مراسمات شهدا بود. فیلمش هست ؛ در برنامه تشییع و تدفین شهید بصیریان که پیکرش پس از سالها رجعت کرده بود، میانداری و مداحی و مراسم را اداره می کند. قسمت هایی از این فیلم را روی فیلم تشییع خودش ، میکس کرده اند. وقتی تابوت شهید را به مسجد محله اش می برند و آنجا زمین می گذارند. سعید در حالی که دستش را تکان می دهد ، می گوید ؛ « هر کسی می میره ، توی محل زمینش می زارند و بلندش می کنند ، می گن آیا ازش راضی هستید یا نه .... ؟! » بعد صدای بغض آلودش را بلندتر می کند، دستش را بالا می آورَد و ادامه می دهد ؛ « امااااااا ... اما شهداااااااااا ....فرق می کنند ..... باید از شهداااااا پرسید از ما راضی هستند یا نه ؟! »   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
یکبار در تشییع شهدای تازه تفحص شده که از نماز جمعه تا معراج شهدا انجام می شد ، در چهارراه حافظ، سعید را دیدم. هیچ وقت این صحنه از خاطرم نمی رود؛ از همانجا که جمعیت می پیچید به سمت خیابان حافظ، سعید کنار تریلی ای که پیکر شهدا را حمل می کرد گرفته بود و گریه می کرد و تا خودِ معراج شهدا، یکسره گریه کرد. راوی ؛ آقای   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
حالا که این سه روز ، سه خاطره از ارادت سعید به شهدا و حضور در تشییع شان از زمان جنگ و بعد از جنگ گفتیم بد نیست این را هم بگوییم که سعید به التماس افتاده بود و دیگر برای رسیدن به شهادت ، گدایی می کرد ... گاهی دست به دامن شهدا می شد، گاهی دست به دامن دعای مادر و گاه گوشه ای ضجه سر می داد ... روی درب کمد کوچکش، با ماژیک این را نوشته بود ؛ من گدایم ، من گدایم ، من گدا آشنایم ، آشنایم ، آشنا ... سعید از زمان جنگ به دنبال شهادت بود و وقتی باب جبهه بسته شد ، غم جاماندن، امانش را بریده بود و قرارش را گرفته بود ... این بی قراری در سرتاسر خاطراتش موج می زند ... و کسی چه می دانست پشت این همه هیاهو ، غم بزرگ جا ماندن از رفقای شهیدش، جگرش را شرحه شرحه کرده ... @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
حالا که این سه روز ، سه خاطره از ارادت سعید به شهدا و حضور در تشییع شان از زمان جنگ و بعد از جنگ گفت
‌ ترسم که اشک، در غم ما پرده در شود  وین راز سر به مهر به عالم سمر شود  گویند سنگ لعل شود در مقام صبر  آری شود ولیک به خون جگر شود  خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه  کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود  از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود  ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو  لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود  از کیمیای مهر تو زر گشت روی من  آری به یمن لطف شما خاک زر شود  در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب  یا رب مباد آن که معتبر شود  بس نکته غیر حُسن بباید که تا کسی  مقبول طبع مردم صاحب نظر شود  این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست  سرها بر آستانه او خاک در شود  حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست  دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود ‌‌
‌ یک بار حاج محسن حسینی ( سخنران هیئت) نمی توانست بیاید هیئت و یک طلبه ای را معرفی کرد، گفت بروید او راسوار کنید، بیاورید. سعید هم رفت دنبال آن بنده خدا. پاییز یا زمستان بود و هوا سرد شده بود. من جلوی درب خانه ی حاج آقا ملک‌کندی ایستاده بودم که دیدم سعید ویژژژژژ با موتور تریل آمد، ایستاد و یه مُلا از ترک موتورش پیاده شد . این بنده خدا که پیاده شد، دیدم داره به شدت می‌لرزه. جثه‌ ش هم کوچک بود و ریش بور و بلندی داشت. گفتم سلام علیکم حاج آقا! بفرمایید داخل. با لرز گفت: مَننن ... نِمییی ... تووو... نم .. حرفففف ... بزنم ... معلوم نبود سعید توی اون هوای سرد ، چه جوری آورده بودش. حاج محسن هنوزم به شوخی می گه اون بنده خدا همچنان لکنت زبون داره ، با اون وضعی که سعید آوردش هیئت 😁🙈 راوی : آقای اکبر   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
موقع پیاده سازی مصاحبه هایت ، غرق در خاطرات زیبایت هستیم. درست مثل روی زیبایت ، همه چیز زیباست ... چه بگوییم ... اصلا گفتنی نیست ... کاش یکباره کتاب می شدی و تمام ... خاطره به خاطره زنده می شوی و طوفان به پا می کنی و دوباره شهید می شوی ... این چه رسمی ست ، نمی دانیم ...چه اراده ای کرده ای و آخرش چه می شود ، خدا می داند ... ‌ @shalamchekojaboodi
گویا بزرگواران دوست دارند سعید ، سید باشد . مادرش در جواب کسانی که می گویند شما سید هستین ؟! می گوید : « اسم مان را نوشته ایم هنوز در نیامده.» 😁 ولی انگار اسم سعید در آمده. @shalamchekojaboodi
البته شهید خودشون طنز بودند ما خیلیاشو نمی نویسیم . @shalamchekojaboodi