یکبار یکی از دوستان سعید تماس گرفت و گفت فیلم مصاحبه ی سعید را که روایت فتح بعد از عملیات مرصاد از او گرفته بود، تلویزیون دارد پخش می کند...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یکبار یکی از دوستان سعید تماس گرفت و گفت فیلم مصاحبه ی سعید را که روایت فتح بعد از عملیات مرصاد از او گرفته بود، تلویزیون دارد پخش می کند.
در فیلم چهره اش چندان واضح نبود. تعریف می کرد که؛ « بعد از نماز صبح هوا گرگ و میش بود که راه افتادیم برویم ، دو نفر هم ردیف ما حرکت کردند که فکر میکردیم از خودمان هستند، حین صحبت هایشان متوجه شدم که یکی از آنها عراقی است، یکی هم منافق و ایرانی. همان لحظه به سمت من تیر اندازی کردند.
چند تا تیر در شکم و پایم خالی کردند طوری که من افتادم و دیگر نایی برای حرکت نداشتم.
بعد شنیدم آن دو نفر گفتند که تیر خلاص را هم بهش بزنیم، همان لحظه نارنجکی از جیبم در آوردم و ضامنش را کشیدم .به سمتشان پرتاب کردم و هر دو شان هلاک شدند. »
تا ساعت دو بعد از ظهر همانجا افتاده بود و خون زیادی از او رفته بود ، بعد چند تا بچه می آیند و او را به کناری می کشند .
می گفت خونریزی ام شدیدتر شد و درد امانم را بریده بود ، تا جایی که بیهوش شدم. حدود ساعت ۳ بعد از ظهر او را به بیمارستان خرم آباد برده و خون بهش وصل کرده بودند ، بعد از حدود ۲۴ ساعت به هوش آمده بود.
می گفت ؛ چشم باز کردم و چند تا خانم با لباس سفید دور و برم دیدم ، فکر کردم شهید شدم و اینها حورالعین هستن، ولی بعد از دقایقی متوجه شدم کورالعین هستند. خانم های گروه انصار الحسین بودند که آنجا خدمت رسانی می کردند.
در بیمارستان خرم آباد عملش می کنند؛ دل و روده ی بیرون ریخته اش را داخل شکمش می گذارند و به سختی شکم را می بندند. بعد هم به تهران منتقلش می کنند.
یکی از رزمنده ها خیلی تلاش می کند که اینها را با هواپیما به عقب بفرستند، ولی قبول نمی کنند و سعید و سه چهار مجروح دیگر را در آمبولانس روی هم می گذارند و از خرم آباد به تهران منتقل می کنند.
خب آن زمان بعضی منافقان با لباس دکتر و پرستارها، کارشکنی می کردند و به مجروحین صدمه می رساندند و یا آنها را به شهادت می رساندند.
سعید می گفت سرعت آمبولانس خیلی زیاد بود و خیلی زجر کشیدیم تا به تهران برسیم ، هر چه از درد ، داد و فریاد و اعتراض می کردیم، همچنان با سرعت می رفت و به هیچ عنوان مراعات حال ما را نمی کرد.
بعد هم که به بیمارستان تهران رسیده بودند اول فکر می کنند ممکن است جزء منافقین باشند و به سختی پذیرش می کنند...
راوی ؛ #مادر
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
خاطره ی شب جمعه ی اخیر که از سعید گذاشتیم ، بی آنکه بخواهیم، پایانش به غسل شبانه اش ختم شد و ما را به یاد حضرت زهرا سلام الله علیها انداخت.
رفتیم فیلم غسلش را نگاه کردیم بلکه قسمتی از آن را بتوانیم در کانال بگذاریم، اگر چه فعلا به نظرمان گذاشتنی نیست ولی جراحاتش که در فیلم غسلش معلوم است باز هم داغ حضرت زهرا سلام الله علیها را یادآور شد
دیروز باز دنبال خاطره ی دیگری از خانم رسولی بودیم که بی اختیار ، خاطره ای از ایام فاطمیه جلوی چشم مان آمد و آن را در کانال گذاشتیم
امروز نیت کردیم تا روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها ، هر روز یک خاطره ای با این مضمون بگذاریم. برای فردا و پس فردا خاطره ای اینچنین پیدا کردیم ولی چیزی برای امروز پیدا نکردیم.
به ذهنمان رسید که خاطره ی مجروحیتش خیلی وقت است که در صف خاطرات است و باید گفته شود لذا آن را در کانال قرار دادیم.
اما از آنجایی که سعید اراده کرده در این ایام ، در خاطراتش نام حضرت زهرا سلام الله علیها و ارادتش به روضه حضرت آورده شود ، امروز را خودش طوری برنامه ریزی کرد که مصاحبه ی کوتاهی با برادر حاج محسن شیرازی انجام شود و بعد ایشان بدون اینکه ما بخواهیم، در این باره مطلبی بگویند. ⬇️⬇️
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
در کنار هر کدام از خاطرات سعید می توان یک صفحه یا بیشتر تفسیر و توجیه نوشت؛
مثلا همین که خودش را در هیئت می زد و می گفت برای اهلبیت علیهم السلام اشکالی نداره ... خب آیا این جز زبانِ عشق است؟ مگر اویس قرن که شنید دندان پیامبر صلی الله علیه و آله شکسته و دندان خودش را شکست ، این کارش با کدام منطقی جز منطق عشق قابل توجیه است ؟!
حرف، بسیار است در بابِ خیلی از خاطرات سعید.منتها ما قصد تفسیر و حاشیه زدن پای همه خاطرات نداریم.
همین سعید که گاهی زیر میزِ همه حرف های ظاهراً منطقی می زند و شاید آن طور که باید صغری کبری چیدن برای تفسیر کارها و تصمیماتش بلد نیست و یا حوصله اش را ندارد.
همین سعید پر شر و شور و عاشق پیشه ی دیوانه ی دوست داشتنی . ما به دنبال به تصویر کشیدن همین ظواهر سعید هستیم. همین که دیگران می گویند. نه کمتر نه بیشتر...
همین سعید لات منشی که می گفت لات به ما می گن نه به اراذل و اوباش.
چند صفحه تفسیر پای همین یک جمله باید گفت تا تبیین درستی آن باشد؟؟
همین که وقتی خانم رسولی ازش تعریف می کند، همه چیز را به باب شوخی می گیرد ، چند تا منبر باید شنید که خلاصه ی اخلاص و فرار از ریا را در همین شلوغ بازی ها و رد گم کنی ها ببینیم ؟!
تفسیرها بماند برای بعد و برای بعدی ها ...
ما هم هر از چندگاهی گریزی به آن می زنیم.
.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این باشد که در افسون گل سرخ شناور باشیم
کار ما شاید این باشد که فقط خاطرات را بگذاریم ، کشف و شهودش با شما
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
سلام خوبی انشاءالله
این پدر عزیز جنابعالی بدجور داره با مخ ما بازی میکنه، بازم سورپرایز. البته شوخی میکنم چون برام خیلی جالبه میگم.
دیروز جاتون خالی شمال بودیم. صبح که کانال رو باز کردم ببینم چه خبره ، دیدم آیه مربوط به اسم سعید رو گذاشتن. اون عکس قرآنخوانی روزانه منه که بند علامتش رو صفحه ۲۳۵، دقیقا روز قبل از رفتن به شمال، صفحه قبلش که آیات سوره هود بوده رو خوندم. اول صفحه خطری بود ولی در ادامه رسیدم به آیه مربوط به نام سعید، وقتی خوندم رو اسمش دقیق شدم و در انتهای صفحه هم حال و روز الذین سعدوا بود.
دقیقا ذهنم رفت رو آقا سعید
البته نمیدونستم که تنها آیه حاوی کلمه سعید توی قرآن همینه. شک داشتم که موضوع برای کِی بوده، رسیدم تهران رفتم سراغ قرآن دیدم بله دقیقا روز قبلش این آیات رو خونده بودم. انگار ایشون خودش میاد خط فکری رو پراکنده میکنه توی اذهان و میره اونور وامیسته نگاهمون میکنه و میخنده😄
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
حدود ۵ سال قبل یه شب به آقا سعید متوسل شدم و شب خوابشو دیدم.
تپه های کارتونی و رویایی رو دیدین ؟! در خواب بین چنین تپه های زیبایی سیر داده شدم و بعد وارد یک بلوار شدم و خانه ای بود که دیوارش پرچین بود ، یعنی به جای دیوار، نرده داشت .
دیدم که آقا سعید پاشو زده به این پرچین و ایستاده، یه چیزی تو دستشه، داره نگاه میکنه. نمیدونم چی بود؟ شاید گوشی یا کتاب بود. تا منو دید گفت آبجی جان سلام؟ خوبی؟ گفتم سلام! تو اینجایی؟
_آره ، این خونمه . اومدی برای روضه حضرت زهرا؟
_ بله
_تو روضه را میخواندی ؟
_ آره
_ خیلی کیف کردم ، خدا ان شاء الله حفظت کنه، به نفست گرمی بده...
خیلی خوشحالم از اینکه جات اینقدر قشنگه، خوش به حالت ! چه جایی داری! چه امکاناتی ! من این خونهها رو توی کارتونا دیدم.
خندید و گفت؛ تازه کجاشو دیدی؟ این فقط یه ذره شه ...
دیگه از خواب بیدار شدم، به محبوبه خانم گفتم آقا سعید موقعیتش خیلی خوب بود و برای همه مون روضه حضرت زهرا سلام الله علیها خوند.
راوی ؛ خانم #رسولی
#خاطرات_سعید
_____
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
ایام فاطمیه بود و مثل همیشه ترک موتور آقاسعید، از این هیئت به اون هیئت می رفتیم.
یادمه تو یکی از این هیأتها یه پوستر زیبایی نظر هردومون رو جلب کرد... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi