eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
303 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
311 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆 عجب ... چه روزهایی شده این روزها ... هر روز با آدمهایی مواجه می شویم که پیام می دن یا می بینیم شون و می گن ما رفیق سعید بودیم بیخود نبود که اون بنده خدا می گفت اگر هر کدوم از رفیقای سعید توی همون استخر کانون که آنجا غسلش دادن ، فقط یه چوب کبریت بندازن، اون استخر پر می شه ... و سعید هنوز هم همان قدر ... @shalamchekojaboodi
‌ آن روزها در مجمتع صابرین، هر هفته خانه ی یکی از شهدا زیارت عاشورا برگزار می شد ، تا اینکه نوبت به منزل ما رسید. برنامه را به خوبی برگزار کردیم و موقع پذیرایی من رفتم آشپزخانه تا چای بیاورم. همان موقع آقای شاهدی تعدادی سکه ۱۰ تومانی که آن زمان تازه آمده بود، به همه بچه‌ها دادند. ( آقا سعید هر از چندگاهی در هیئت هدیه ای اعم از کارت زیارت عاشورا و تسبیح و سکه و ... به فرزندان شهدا می دادند ) بچه‌ها با ذوق فراوان به سمت من آمدند و گفتن قاصد! آقای شاهدی به ما یک سکه داده، به تو هم داده ؟ من با تعجب گفتم نه. رفتم پیش آقای شاهدی و گفتم سکه ی من کو؟ با ناراحتی سری تکان داد و گفت تمام شد. من خیلی دلخور شدم. مراسم تمام شد و فردای آن روز در حیاط شهرک در حال بازی بودیم که آقای شاهدی همه بچه‌ها را صدا کرد و ما دست از بازی کشیدیم و رفتیم پیش ایشون رو به بچه ها کرد، دو تا سکه ازجیبش در آورد و به من داد. گفت این دو تا سکه برای مهدی قاصد. یکی ش که سهمش بود. اون یکی هم به خاطر اینکه از دلش در بیاورم. من با خوشحالی سکه ها رو گرفتم و رویش را بوسیدم. بچه‌ها همه دست زدند و اون روز یک خاطره شیرین و به یادماندنی در ذهنم حک شد. راوی ؛ آقای   ___ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ از صبح تا شب با هم توی لشکر بودیم و بعد که می اومدیم بیرون ، یه دفعه عشقی پیشنهاد می داد؛ بریم آمِیت؟! آمِیت یه چلوکبابی بود توی خیابون ایران. رستوران نبود، یه مغازه‌ای بود که یه پنجره باز کرده بود و از اونجا غذا بیرون می داد. پشتش هم یه جایی داشت، فقط کسانی مثل سعید را که می‌شناخت ، می‌برد آنجا غذا بخورند . آقا مهدی بود بهش می‌گفتن آمِیت. سعید دنبال خوردن کباب و جوجه و اینا هم نبود، بارها می رفتیم اونجا به خاطر قیمه ش. می گفت آمِیت آشششپز امام حسینه. براش مهم بود از چه کسی غذا می گیره. یه بار هم از گشنگی داشتیم می مُردیم ، رفتیم ساندویچی ، تا سفارش دادیم ، لغوش کرد و گفت بیا بریم .گفتم چی شد ؟ گفت یارو عکس امام رو نزده توی مغازه ش ... ( ترجیح می داد گشنه بمونه ولی از کسی غذا بگیره که به اهلبیت (ع) و رهبری ارادت داشته باشه ) راوی ؛ آقای اکبر   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
تقدیم به همسر شهیدان مومنی و شاهدی 💐💐💐💐
از دختر بچه هایی که اسمشون فاطمه بود و یا چادر سر می کردند، خیلی خوشش می اومد و اسمشون را انقدر قشنگ صدا می کرد که من کییییف می کردم. بچه آخرمون که به دنیا اومد، سعید اومد بیمارستان شهید چمران که من و بچه رو ببینه، ولی چون چند تا خانم توی اتاق بودند داخل نیومد و توی سالن منتظر نشست تا منو صدا زدند و اومدم بیرون. گفت مامان من اومدم فاطمه رو ببینم، گفتم من می خوام اسمش رو بزارم انسیه. گفت نه همون فاطمه ست. دو سه بار تکرار کرد که نه اسمش همون فاطمه ست. بعد هم از پشت پنجره بچه رو دید و رفت. وقتی از بیمارستان اومدم خونه، سعید خیلی خوشحال بود، اسفند دود کرده بود و بچه رو گذاشته بود وسط اتاق و همه دورش نشسته بودند. شروع کرد به دست زدن و خوندن؛ یه چیزهایی به شوخی می خوند و همه مونو حسابی خندوند. بعد هم قرآن آورد و گفت اصلا چند تا اسم بزاریم لای قرآن و هر چی در اومد، اسمش همون بشه. اتفاقا از لای قرآن همون نامِ فاطمه در اومد. من هم به فال نیک گرفتم و موافقت کردم. بعدا متوجه شدیم تمام اسم هایی که لای قرآن گذاشته بود فاطمه بود😂 بهش گفتم آخرش هم حرف خودت شد😂 راوی ؛   ________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ دیروز از کنار مجمتع صابرین رد شدیم و دقایقی توقف کردیم و این عکس را از درب مجمتع و این آسمان ابری گرفتیم یاد آن روزها به خیر که سعید با موتور یا پیاده ، وارد این مجتمع می شد و نه تنها از صدای موتورش، رضا و صادق ، بابا ... بابا کنان به سمت در می دویدند ... بلکه فرزندان شهدا هم که در حیاط درحال بازی بودند ، با دیدنش خوشحال می شدند و به سمتش می دویدند ... ◀️◀️
‌ دیروز از کنار مجمتع صابرین رد شدیم و دقایقی توقف کردیم و این عکس را از درب مجمتع و این آسمان ابری گرفتیم یاد آن روزها به خیر که سعید با موتور یا پیاده ، وارد این مجتمع می شد و نه تنها از صدای موتورش، رضا و صادق ، بابا ... بابا کنان به سمت در می دویدند ... بلکه فرزندان شهدا هم که در حیاط درحال بازی بودند ، با دیدنش خوشحال می شدند و به سمتش می دویدند ... یاد آن روز به خیر که می خواستند با خانواده رسولی یک سفر به سمت قم بروند. همان سفری که از کاشان و آقاعلی عباس سر درآوردند‌. چقدر سعید تلاش کرد که بچه ها متوجه نشوند اینها دارند به مسافرت می روند. خانم رسولی می گفت ؛ چه پروژه ای داشتیم برای بردن وسایل به سمت ماشین و سوار شدن بر آن ؛ من وسایل را می گرفتم زیر چادرم ، می بردم خانه آقا سعید اینا در بلوک روبرو و بعد خانومش با یه فاصله ای مثلاً ده دقیقه یکبار یک وسیله ای را می گرفت زیر چادرش می برد توی صندوق عقب ماشین می گذاشت. آخر سر هم آقا سعید ماشین را برد بیرون مجمتع و ما رفتیم در خیابان سوار شدیم. سعید خیلی مراقب بوده و تاکید می کرده که مبادا بچه ها متوجه شوند که آنها دارند به مسافرت می روند و خدایی نکرده غصه بخورند و دلشان بشکند‌. چه روزهایی را این مجمتع به خود دید ... بچه هایی که پدرشان شهید شده بود و چند صباحی دلخوش به سعیدی بودند که از همین در وارد شود و به سمتش بدوند و چه بسا یاد پدر برایشان زنده شود. یاد آن هیئت ها به خیر که روضه حضرت رقیه سلام الله علیها را به خاطر حضور فرزندان شهدا نمی توانست بخواند ، آن روزها که سر و صدای این بچه ها در حیاط مجتمع بلند بود و سعید هم گاهی همبازی شان می شد و با آنها فوتبال بازی می کرد. و یا گوشه ای از حیاط، رفیقانه دست به گردن فرزند نوجوان و جوان شهیدی می انداخت و هم صحبتش می شد تا او را از راه اشتباهی که در پیش گرفته منصرف کند... و چقدر کوتاه بود این ایام ... سه سال بعد در یک روز زمستانی، دل بچه ها مثل هوای ابری این تصویر ، به خاطر از دست دادن کسی که عاشقانه دوستش داشتند، گرفت و به جای آن قامت ایستاده ، تابوت سعید بود که از این در وارد می شد و با بچه ها برای همیشه وداع می کرد ...   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی) @shalamchekojaboodi
‌ شرمنده اشکتان در می آید حقیقتش شاید باورتان نشود ولی واقعا تا لحظه ی آخر نمی دانیم قرار است چه چیزی بنویسیم در کانال ... هر چه پیش آید خوش آید و شاید باورتان نشود که همه ی کار دست خود آقاسعید است و بس ... ما بی تقصیریم التماس دعا ‌
هدایت شده از شبهای با شهدا
🔴صهیونیست‌ها بیمارستان غزه را بمباران کردند 🔹خبرگزاری شهاب فلسطین: رژیم صهیونیستی بیمارستان المعمدانی غزه را بمباران کرد. ‌