eitaa logo
🌼شمیم گل نرگس🌼
154 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
57 فایل
♡بسم رب الشّهداء والصدیقین♡ ❀اللهم صل علی محمد و آله محمد و عجل فرجهم❀ 💚اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💚 🌷اگر یک نفررا به او وصل کردی برای سپاهش توسردار یاری 🌷 ⚘🌻ألـلَّـھُــــــمَــ ؏ َـجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــ @Yasss6926
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ♥️ ✍ () از خجالت سرخ و سفید شدم، انداختم به فاز شوخی و گفتم: _ آره ننه، خیلی خوشگله. اصلا اسمش رو به جای حمید باید یوزارسیف میذاشتن!‌ عکسشو بذار توی جیبت، شش دونگ حواستم جمع باشه که کسی عکس رو ندزده! همین طوری شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم، ولی مطمئن بودم ننه ول کن معامله نیست و تا ما را به هم نرساند، آرام نمی‌گیرد. هنوز ننه از بالکن نرفته بود که پدرم با یک لیوان چای تازه دم به حیاط آمد. ننه گفت: _ من که زورم به دخترت نمی‌رسه، خودت باهاش حرف بزن ببین می‌تونی راضیش کنی. پدر و مادرم با اینکه دوست داشتند حمید دامادشان شود، اما تصمیم‌گیری در این موضوع را به خودم سپرده بودند. پدرم لیوان چای را کنار دستم گذاشت و گفت: _ فرزانه! من تو رو بزرگ کردم. روحیاتت را می‌شناسم. می‌دونم با هر پسری نمی‌تونی زندگی کنی. حمید رو هم مثل کف دست می‌شناسم؛ هم خواهرزادمه، هم همکارم. چند ساله توی باشگاه با هم مربی‌گری می‌کنیم. به نظرم شما دو تا برای هم ساخته شدین، چرا ردش کردی؟ سعی کردم پدرم را قانع کنم. گفتم: _ بحث من اصلا حمید آقا نیست. کلا برای ازدواج آمادگی ندارم؛ چه با حمید آقا، چه با هر کس دیگه. من هنوز نتونستم با مسئله زندگی مشترک کنار بیام. برای یه دختر دهه هفتادی هنوز خیلی زوده. اجازه بدین نتیجه کنکور مشخص بشه، بعد سر فرصت بشینیم صحبت کنیم ببینیم چکار میشه کرد. چند ماه بعد از این ماجراها، عمونقی بیست و دوم خرداد از مکه برگشته بود. دعوتی داشتیم و به همه فامیل ولیمه داد. وقتی داشتم از پله‌های تالار بالا می‌رفتم، انگار در دلم رخت می‌شستند. اضطراب شدیدی داشتم. منتظر بودم به خاطر جواب منفی‌ای که داده بودم عمه یا دختر عمه‌هایم با من سرسنگین باشند، ولی اصلا این‌طور نبود. همه چیز عادی بود. رفتارشان مثل همیشه گرم و با محبت بود. انگار نه انگار که صحبتی شده و من جواب رد دادم. روزهای سخت و پر استرس کنکور بالاخره تمام شد. تیرماه نود و یک آزمون دادم. حالا بعد از یک سال درس خواندن، دیدن نتیجه قبولی در دانشگاه می‌توانست خوشحال کننده ترین خبر برایم باشد. با قبولی در دانشگاه علوم پزشکی قزوین نفس راحتی کشیدم. از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم، چون نتیجه یک سال تلاشم را گرفته بودم. پدر و مادر هم خیلی خوشحال بودند. از اینکه توانسته بودم رو سفیدشان کنم، احساس خوبی داشتم. هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه مزه نکرده بودم که خواستگاری‌های با واسطه و بی واسطه شروع شد. به هیچ کدامشان نمی‌توانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، می‌پرسید: _ چرا هیچ‌کدوم را قبول نمی‌کنی؟ برای چی همه خواستگارها رو رد می‌کنی؟ این بلا تکلیفی اذیتم می‌کرد. نمی‌دانستم باید چکار بکنم. بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتاب‌های درسی را یک‌طرف چیدم. کتابخانه را که مرتب می‌کردم، چشمم به کتاب «نیمه پنهان ماه» افتاد؛ روایت زندگی شهید «محمدابراهیم‌همت» از زبان همسر. خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛ روایتی که از عشق ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می‌داد. کتاب را که مرور می‌کردم، به خاطره‌ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد، به اهل بیت علیه السلام متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد. ... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @shamim_gol_narges313 ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
✨﷽✨ ♥️ ✍ () خواندن این خاطره کلید گمشده سردرگمی‌های من در این چند هفته شد. پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید نیت می‌کنم. حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه، آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است، حدس زدم احتمالا همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روزه، چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که «از این وضعیت خارج بشوم، هر چه خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود». از همان روز نذرم را شروع کردم. هیچ‌کس از عهد من با خبر نبود؛ حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می‌خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک حالم باشند. پنجم شهریور سال نود و یک، روزهای گرم و شیرین تابستان، ساعت چهار بعدازظهر، کم کم خنکای عصر هوای دم کرده را پس می‌زد. از پنجره هم که به حیاط نگاه می‌کردی، می‌دیدی همه گل‌ها و بوته‌های داخل باغچه دنبال سایه‌ای برای استراحت هستند. در حالی که هنوز خستگی یک‌سال درس خواندن برای کنکور در وجودم مانده بود، گاهی وقت‌ها چشم‌هایم را می‌بستم و از شهریور به مهرماه می‌رفتم، به پاییز؛ به روزهایی که سر کلاس دانشگاه بنشینم و دوران دانشگاه را با همه بالا و بلندی‌هایش تجربه کنم. دوباره چشم‌هایم را باز می‌کردم و خودم را در باغچه بین گل‌ها و درخت‌های وسط حیاط کوچکمان پیدا می‌کردم. علاقه من به گل و گیاه برمی‌گشت به همان دوران کودکی که اکثرا بابا ماموریت می‌رفت و خانه نبود. برای اینکه تنهایی‌ها اذیتم نکند همیشه سر و کارم با گل و باغچه و درخت بود. با صدای برادرم علی که گفت: _ «آبجی! سبد رو بده» به خودم آمدم. با کمک هم از درخت حیاطمان یک سبد از انجیرهای رسیده و خوش‌رنگ را چیدیم. چندتایی از انجیرها را شستم، داخل بشقاب گذاشتم و برای پدرم بردم. بابا چند روزی مرخصی گرفته بود. وسط کاراته پایش در رفته بود، برای همین با عصا راه می‌رفت و نمی‌توانست سرکار برود. ننه هم چند روزی بود که پیش ما آمده بود. مشغول خوردن انجیرها بودیم که زنگ خانه به صدا در آمد. مادرم بعد از باز کردن در، چادرش را برداشت و گفت: _ آبجی آمنه با پسراش اومدن عیادت سریع داخل اتاق رفتم. تمام سالی که برای کنکور درس می‌خواندم هر مهمانی می‌آمد، می‌دانست که من درس دارم و از اتاق بیرون نمی‌روم؛ ولی حالا کنکورم را داده بودم و بهانه‌ای نداشتم! مانتوی بلند و گشاد قهوه‌ای رنگم را پوشیدم، روسری گل‌دار و قواره‌ای کرم‌ رنگم را لبنانی سر کردم و به آشپزخانه رفتم. از صدای احوال‌پرسی‌ها متوجه شدم که عمه، حمید، حسن‌آقا و خانمش آمده‌اند. شوهرعمه همراهشان نبود؛ برای سرکشی به باغشان به روستای «سنبل‌آبادالموت» رفته بود. روبرو شدن با عمه و حمید در این شرایط برایم سخت بود، چه برسد به اینکه بخواهم برایشان چایی هم ببرم. چایی را که ریختم، فاطمه را صدا کردم و گفتم: _ بی زحمت تو چای رو ببر تعارف کن. سینی چای را که برداشت، من هم دنبال آبجی بین مهمان‌ها رفتم و بعد از احوال‌پرسی کنار خانم حسن آقا نشستم. متوجه نگاه‌های خاص عمه و لبخندهای مادرم شده بودم. چند دقیقه‌ای بیشتر نتوانستم این فضا را تحمل کنم و خیلی زود به اتاقم رفتم. کم و بیش صدای صحبت‌ مهمان‌ها را ‌می‌شنیدم. چند دقیقه که گذشت، فاطمه داخل اتاق آمد. می‌دانستم این پاورچین پاورچین آمدنش بی علت نیست‌، مرا که دید، زد زیر خنده، جلوی دهانش را گرفته بود که صدای خنده‌اش بیرون نرود. با تعجب نگاهش کردم. وقتی نگاه جدی من را دید به زور جلوی خنده‌اش را گرفت و گفت: _ فکر کنم این‌ بار قضیه شوخی شوخی جدی شده. داری عروس میشی! ... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @shamim_gol_narges313 ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           ❣﷽❣ 🌷 ۵۹۷🌷 🔷زیارت آل یاسین کامله🔷 ☘حضور امام در زندگی ما 💠«اَنتم …شُهَدَاؤُهُ» «شما شاهد و گواه خدا هستید» 💠شاهد بودن معصومین، به چند معناست: 🔸شما بر حقانیت حق و بر توحید گواه هستید.در صورتی که گواه بودن شما بر توحید را درک نماییم، در گذر زمان ما را هم موحد می‌کنید.پس از آن، به توحید افعالی می‌رسیم و جز خدای متعال، وجود دیگری را در عالم مؤثر نمیدانیم«لا مُؤثِّرَ فِی الوُجود اِلّا الله». 🔸بدین‌سان ما را از ادعا دور می‌نمایید ، و دیگر هیچ خیر، حسنه و عمل صالحی را به خود نسبت نمی‌دهیم و همه توفیقات خود را از خدا می‌دانیم. 🔸پس از موحد شدن با وساطت شما، به زبان حال و قال به حضرت حق عرضه می‌داریم: تو همه هستی و ما ، اندر میان هیچِ هیچی که نیاید به بیان 🔸همچون خدای سبحان، شما نیز در همه جا حاضر هستید. حضوری گر همی خواهی از و غایب مشو حافظ 🔸منّت گذارید ما را نیز در هر زمان و هر مکان به حضور خویش بپذیرید و ‌برای آشنایی با آداب و رعایت ادب حضور در محضر خود، یاریمان کنید. 🔸 شما در همه عرصه‌های زندگی ما حضور دارید و بر افکار، اعمال، اقوال و احوال ما گواهید.هیچ امری بر شما پوشیده نیست و به حقیقت وجودی ما شهود دارید. شما در همه صحنه‌های زندگی ما حاضر بوده و شاهد غفلت‌ها، معصیت‌ها و طاعت‌های ما هستید. 🔸در حضور شما، بارها تصمیم به انجام معصیتی داشتیم، و شما مانع شده‌اید و ما را از ارتکاب گناه منصرف کرده‌اید. 🔸در حضور شما، چه بسیار طاعت‌هایی که ناقص انجام داده‌ایم ، و شما با لطف و کرامت خود، اعمالمان را کامل نموده‌اید. 🔸در یک کلام، با شاهد بودن خود، همواره مهر و محبت خویش را در زندگی ما جاری کرده‌اید و با نهایت بنده‌پروری، مراقب و محافظ ما بوده‌اید. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @shamim_gol_narges313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «آمپر بالاست!» 👤 استاد 🔸 روایت عجیب پیامبر در مورد مردم 🔥 در این زمان که ازدواج سخت شده و فاصله تا گناه هم خیلی کم شده اگه بتونی دینتو حفظ کنی بالاترین مقامو داری... @shamim_gol_narges313
4_484897422556790927.mp3
6.39M
❤️ 😍 قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد ايمان به جز ازعشق علي پايه ندارد گفتم بروم سايه لطفش بنشينم گفتا كه علي نور بود سايه ندارد @shamim_gol_narges313
4_5785009438028989691.m4a
3.38M
سيدابن طاووس مي فرمايد اگراز هرعملي در غافل شدي از :صلوات غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است 💎 * فواید عجیب صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی+متن صلوات* 🎗️ *۱- دعای حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شامل او خواهد شد*. 🎗️ *۲- موجب نجات از فتنه های آخر الزمان خواهد شد*. 🎗️ *۳- دعا واستغفار ملائکه شامل او خواهد شد.* 🎗️   *۴- موجب وسعت روزی می شود.* 🎗️ *۵- موجب آمرزش گناهان انسان می شود* 🎗️  *۶_ نور امام زمان* *در دل انسان زیاد می شود* 🎗️ *۷- از گرفتاری های عالم آخرت نجات پیدا خواهد کرد* 🎗️ *۸- بدون حساب یا باحساب آسان به بهشت خواهد رفت* 🎗️ *۹- کارهای بد او به خوبی مبدل می شود.* 🎗️ *۱۰- موجب برطرف شدن غصه و اندوه می شود.*  🎗️ *۱۱- موجب کمال ایمان می شود.* 🎗️ *۱۲- موجب اجابت دعا می شود.*  🎗️ *۱۳-موجب دفع بلا می شود.*  🎗️ *۱۴-مادامی که مشغول دعاست مشمول رحمت خداوند خواهد بود* 🌸 *صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی رو می توانیم هر روز بخوانیم* *این صلوات معجزه می کند به فضل الهی.* خواندن سوره و در عصر هر کدوم 100بار توصیه شده 💌 *اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج بِحَقِّ زِینَب کُبری* @shamim_gol_narges313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷زیارت (عج) در روز جمعه 🎤با نوای استاد 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴مرجع رسمی و @shamim_gol_narges313
چه جـمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدیے.. چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدیے ... تمـام طـول هفته را در انتظار جمعه ام... دوباره صبح..ظهر..غروب شد نیامدیے.. 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @shamim_gol_narges313
4_6037407297167165669.mp3
4.43M
با (عج) 🍃برگرد انتظار دل هفت آسمان 🍃عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان 🎤حاج 👌بسیار دلنشین 💔 🌷 @shamim_gol_narges313
❀ روزه دارم من و بر روز نهم حساسم از سحر تا دم به یاد عطش عبّاسم @shamim_gol_narges313
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ ﺧﻮﺭﺩﻩ کبوﺗﺮ ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﺩﺍنه ﻫﺎﯾﺘﺎن جنت ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﺷﺪﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﭘﺎﯾﺘﺎﻥ ﺍﯾﻦ فقر ﻇﺎﻫﺮست ﻏﻼ‌مت ﻧﺪﺍﺭ نیست ﺷﺎﻫﻢ ﭼﺮﺍ که گشته ﺩﻝ ﻣﻦ ﮔﺪﺍﯾﺘﺎﻥ 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 💌💌💌💌💌💌💌💌💌 @shamim_gol_narges313
💠جمعہ‌هایم بے تو بےمعناسٺ، جان بیا دل درون سینہ ام تنهاسٺ، مهدے جان بیا 💠گر چہ دیدارٺ میسر نیسٺ بر چشمان من این دل اما با غمٺ شیداسٺ، مهدے جان 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 @shamim_gol_narges313