#دعــاے_عهـــد» 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح متن دعای قبل عهد👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/74 متن دعای عهد 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/77 https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

❣️ #زیارٺ_عاشـورا ❣️ #هر_روز_یڪ_زیارت_عاشورا_بخوانیم به نیت ظهور و سلامتی 😍 #مولا_صاحب_الزمان_عج #متن_زیارت_عاشورا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/58 متن دعا و ترجمه #دعای_علقمه👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/174 https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

💠💎📿 #حدیث #کساء 🎙 با نوای علی فانی حس‌وحال‌معنوی:⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️عالی متن دعا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/104 https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه... متن دعا و ترجمه 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/127 https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

دوباره نیستم آقا مسافرِ حرمٺـ چقدر اشڪ بریزم بخاطر حرمٺـ دلم ، نگاه پُر از حسرٺـ و پریشانم فداے خاڪِ قدمهاے زائرِ حرمٺـ #السلام_اے_ساڪن_ڪرببلا✋🌸 https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

#سلام_امام_زمانم😍✋ #مولاجان 🍂بیا که آینه‌ی روزگار ، زنگاری است بیا که زخم زبان‌های دوستان کاریست... 🍂به انتظار نشستن در این زمانه‌ی یأس برای منتظران چاره نیست ناچاریست... 🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

پرچمت را هر کجا دیدم دویدم یاحسین زیر این پرچم همیشه خیر دیدم یاحسین من زمین گیرم ولی تو دستگیرم بوده ای غیر خوبی از شما چیزی ندیدم یاحسین #یارفیق_من_لا_رفیق_لہ❤️ #4_روز تا #اربعین🥀 🖤https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

🔳 #واحد #جاماندگان #اربعین 🌴می‌نویسم حسین می‌خونم کربلا 🌴سر و سامونم و درمونم کربلا 🎤 #مجتبی_رمضانی 👌بسیار دلنشین 🔴مرجع رسمی #مداحی های روز https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

♨️غربال کردن انسانها در آخرالزمان 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎙آیت الله #ناصری 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. https://eitaa.com/shamim_gol_narges313

❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_هفتاد_ونهم گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.» یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...» خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.» خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد. 💟ادامه دارد... نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 https://eitaa.com/shamim_gol_narges313 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝