#تربیت_فرزند
❗️شايد داشتن فرزندی محتاط كه قبل از دست زدن به هر چيزی اول به چشمان مادرش نگاه كند يا بدون اجازه مادرش دست از پا خطا نكند، آرزوی بسياری از والدين باشد!
❌️اما بد نيست بدانيد كودكی كه حتی برای آب خوردنش هم منتظر گرفتن تاييد از مادرش است، احتمالا در بزرگسالی با اختلال #وسواس درگير میشود.
مادران مضطربی كه با كنترل كودکشان سعی می كنند، #استرس خودشان را كنترل كنند، كودكانی پر از #ترس و اضطراب تربيت میكنند.
✅️ پس نگذاريد ترسهای شما باعث تربیت کودکانی ترسو و مضطرب و وسواسی شود.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما خواهر اینطوری داشته باشی دشمن نمیخوای 😂
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
به همین راحتی یه هولدر واسه گوشیتون درست کنید☺️👌🏻
🆔️ @shamim_news_karkevand
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انتخابات
✅️✅️نیازمندیها....
🆔️ @shamim_news_karkevand
#سلامت
#رفع_حساسیت_فصلی
✨نوشیدن مقدار کافی آب
✨استفاده ازسیر وپیازدر غذاها
✨مصرف دانههای روغنی،ماهی و آجیلهای خام
✨چای سبز
✨میوه حاوی ویتامین C
✨دمنوش رزماری
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
📌دعوت از بیمهشدگان برای تکمیل اطلاعات در سامانه خدمات غیرحضوری
👤بشیر عمرانی، مدیرکل نامنویسی و حسابهای انفرادی سازمان تأمیناجتماعی :
🔺پیامکهای ماهانه واریز حق بیمه، بهمنظور اطلاع ذینفعان از روزهای کارکرد در هر ماه، دستمزد مبنای کسر حق بیمه و عنوان شغلی؛ از ابتدای خرداد، برای بیمهشدگانی که در سامانه خدمات غیرحضوری این سازمان به نشانی es.tamin.ir ثبتنام کردهاند، ارسال میشود.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنج شنبه ها چه انتظاری 🌸
میکشند اموات ....
چشم به قلب پرمهرتان
دارند نیاز
یه هدیه ای به زیبایی
فاتحه وصلوات
خدایا اسیران خاک را🍃
ببخش و بیامرز......🌸
🆔️ @shamim_news_karkevand
❌بکارند یا نکارند مسئله این است...
مسئولین محترم
تکلیف کشاورز را معلوم کنید
🆔️ @shamim_news_karkevand
#ارسالی_مخاطب
🔺پل ورودی صحرا آخر خیابان امامزاده
دچار فرسایش شده و با وجود فصل کشت و کار و عبور وسایل نقلیه احتمال ریزش وجود دارد
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوچهلویکم
آقاجان به من اشاره کرد و گفت:
دختر بابا ... بسم الله بیا صبحانه
تشکر کردم و گفتم:
دست شما درد نکنه آقاجان صبحانه خوردم
آقاجان به کنار خودش اشاره کرد و گفت:
بیا کنار بابا بشین یه لقمه با بابا بخور.
این جوری به دلم نمیشینه
مگر می شد به محبت پدرم بی اعتنا باشم؟
چادرم را در آوردم و کنار گذاشتم.
با لبخند کنار آقاجان نشستم.
آقاجان برایم لقمه گرفت و به دستم داد
از آقاجان تشکر کردم و لقمه را گرفتم.
آقا جان نوازش وار به پشتم دست کشید و گفت:
بخور بابا جان. نوش بشه به جونت
آقا جان برای مادر و محمد حسین هم لقمه گرفت.
چه قدر خوردن این لقمه ها می چسبید!
بعد از صبحانه به مادر کمک کردم و ظرف ها را بردم لب حوض بشویم.
خیلی وقت بود به لطف احمد که در مطبخ لوله کشی آب کرده بود و آب گرم هم داشتیم، با آب سرد ظرف نشسته بودم و حالا دست هایم از سرمای آب کرخت و بی جان شده بود.
ظرف ها را به سختی آب کشیدم و سریع به اتاق برگشتم.
دستهایم را کنار علاء الدین نگه داشتم تا گرم شود.
مادر داشت آماده می شد که به خانه راضیه برویم که صدای در حیاط آمد.
آقاجان از جا برخاست و گفت:
خدا به خیر کنه سر صبحی
محمد حسین سریع به حیاط رفت تا در را باز کند.
صدای یا الله گفتن جواد آقا همسر ریحانه در حیاط پیچید.
همه از اتاق بیرون رفتیم.
جواد آقا با دیدن مان سلام کرد.
آقاجان گفت:
خیر باشه پسرم. چیزی شده؟
جواد آقا کلافه به صورتش دست کشید.کلاهش را در آورد و گفت:
اومدم دنبال مادر ببرمش خونه مون.
مادر از پله ها پایین رفت و نگران پرسید:
چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
جواد آقا سر به زیر انداخت و گفت:
انگار بچه داره دنیا میاد.
مادر نگران گفت:
یا امام غریب.
هنوز که ماه هشته وقتش نشده!
جواد آقا کلافه و شاید ناراحت گفت:
دیشب که هوا سرد بوده زمین یخ بسته بود.
ریحانه خواسته بره دستشویی لیز می خوره می افته. خونریزی داره
مادر در سرش زد و گفت:
یا امام هشتم خودت رحم کن.
مادر سراسیمه به اتاق رفت تا چادر بپوشد.
آقاجان نگران پرسید:
کسی پیشش هست؟
دنبال قابله رفتی؟
جواد آقا سر تکان داد و گفت:
یکی از همسایه ها رو صدا زدم اومد پیشش
مادرم رفت دنبال قابله منم اومدم دنبال مادر.
مادر چادرش را زیر بغلش زد. دمپایی هایش را پوشید و از پله ها پایین رفت و گفت:
بریم جواد آقا بچه ام از دست رفت.
خدا کنه اتفاق بدی نیفته.
اشک هایم شروع به ریختن کردند.مادر و جواد آقا رفتند.
آقا جان زیر لب امام رضا را صدا زد و گفت:
یا امام رضا خودت به بچه ام رحم کن.
به سمت من برگشت و وقتی اشک هایم را دید پرسید:
خوبی بابا؟
با گریه گفتم:
آقاجان میشه منم برم خونه ریحانه؟
آقاجان سر تکان داد و گفت:
برو کتم رو بیار ببرمت.
سریع به اتاق رفتم و کت آقاجان را از سر میخ دیوار چنگ زدم.
دوان دوان به سمت خانه ریحانه رفتیم.
در حیاط باز بود.
آقاجان یا الله گویان وارد حیاط شد.
صدای جیغ ریحانه در تمام خانه می پیچید.
جواد آقا کلافه در ایوان قدم می زد و بچه هایش گریه می کردند.
برادرم محمد حسین هم به گریه افتاد.
با هر جیغ ریحانه بند دلم پاره می شد و تمام بدنم به لرزه افتاده بود.
آقا جان سریع خود را به بچه ها رساند و بغل شان کرد.
نجمه را در آغوشش فشرد و موهایش را نوازش کرد.
ناصر دوساله را هم روی پایش نشاند و با او صحبت می کرد.
وارد خانه شدم.
مادرم و مادر شوهرش اشک می ریختند.
ریحانه با تمام وجود ناله می زد و فریاد می کشید.
جرات رفتن به اتاق را نداشتم.
پشت در اتاق نشستم. اشک ریختم و امن یجیب خواندم.
اشک ریختم و از حضرت زهرا برای خواهرم کمک خواستم.
قابله عصبانی و کلافه بود.
ناله های ریحانه دلخراش بود.
گریه های مادر و مادرشوهرش هم که انگار امان قابله را بریده بود باعث شد دهان به اعتراض باز کند و آن ها را از اتاق بیرون کند.
مادر که سعی می کرد قوی و محکم باشد اشک هایش را پاک کرد و دوباره به اتاق برگشت.
صدای چند زن دیگر هم از اتاق می آمد.
قابله کلافه به مادر گفت:
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand