#ترفند
#سیاست_زنانه
#همسرداری
خانوم گل🌸اینو میدونستی در درون هر مردی یک مرد آهنین وجود دارد که موقع عصبانیت در درون شان فعال است😬
و اگه شما خانومای گل😘از جمله معجزه آسای😍👇
#حق_با_شماست استفاده کنید👏😍 عصبانیت آقا مانند آب روی آتش فروکش میکند😜
امتحان کنید خیلی جواب میده🤝😉
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔴 ایران امسال زودتر از هرسال وارد تابستان شد
🔻همه شهرهای نوار جنوبی کشور هم اکنون بالای ۴۰ درجه دما هستند
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوک آقای قرائتی درباره سریال حضرت یوسف علیه السلام 😂
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔴دومین گزارش هیئت عالی بررسی ابعاد و علل سانحه بالگرد رئیسجمهور
مرکز ارتباطات ستادکل نیروهای مسلح دومین گزارش هیئت عالی بررسی ابعاد و علل سانحه بالگرد رئیس جمهور و هیئت همراه را منتشر کرد.
🔸۱. برابر گزارش دریافتی از سازمان هواشناسی در مورخه ۱۴۰۳/۰۲/۳۰ هوای حاضر و پیش بینی فرودگاه تبریز (مبداء) تا مقصد اول و دوم گروه پروازی (پل آغبند و سد قیز قلعه سی) تا ساعت ۰۸.۵۰ صبح مساعد و متناسب با شرایط پرواز با دید (VFR) بوده است لکن هوای مسیر برگشت با دریافت آخرین اسناد دریافتی و اظهارات خلبانان و سرنشینان دو بالگرد دیگر نیاز به بررسی بیشتر دارد که متعاقبا اعلام میگردد.
🔸۲. بخش اعظمی از اسناد، سوابق و مدارک مرتبط با تعمیر و نگهداری بالگرد سانحه دیده مورد بررسی دقیق قرار گرفت و اشکالی که به لحاظ تعمیرات و نگهداری بتواند در وقوع سانحه موثر باشد مشاهده نشد.
🔸۳. با بررسی به عمل آمده و محاسبات صورت گرفته، ظرفیت بالگرد از جهت تعداد سرنشین و تجهیزات، متناسب با حداکثر وزن استاندارد بالگرد در شروع پرواز و به هنگام برخواستن از مبداء تا مقصد و مسیر برگشت در حد مجاز رعایت گردیده است.
🔸۴. بر اساس پیاده سازی مکالمات ضبط شده بین خلبانان گروه پروازی، آخرین تماس با خلبانان بالگرد سانحه دیده تا زمان وقوع حادثه و عدم پاسخگویی آنها ۶۹ ثانیه طول کشیده است و هیچ گونه اعلامی مبنی بر وضعیت اضطراری ضبط نگردیده است. (زمان تقریبی اعلام شده (حدود ۱.۵ دقیقه) در گزارش اوّل با پیاده سازی نوار ضبط شده در بالگرد MIL-۱۷، ۶۹ ثانیه تأیید میگردد)
🔸۵. با توجه به نمونه برداری و آزمایشات صورت گرفته از بقایا و قطعات بالگرد و نحوه پراکندگی آنها و فواصل اجزاء جدا شده از بدنه اصلی، وقوع انفجار ناشی از خرابکاری در جریان پرواز و لحظات قبل از برخورد به دامنه ارتفاعات منتفی میباشد.
🔸۶. در طول مدت مأموریت و تا ۶۹ ثانیه قبل از وقوع سانحه، تماس روی فرکانسهای مشخص شده با بالگرد سانحه دیده برقرار بوده و آخرین تماس و پیام نیز توسط فرمانده گروه پروازی (شهید مصطفوی) صورت گرفته است لذا هرگونه بروز اختلال در سامانه ارتباطی و یا تداخل فرکانسی منتفی میباشد. (لازم به ذکر است ارتباط بین دو فروند بالگرد دیگر کماکان تا فرود در معدن مس سون گون ادامه داشته است)
🔸۷. برابر گزارش کارشناسان تخصصی آثاری ناشی از اقدامات جنگ الکترونیک بر روی بالگرد سانحه دیده مشاهده نشده است.
یادآوری میگردد تا زمان کشف علت اصلی سانحه، بررسی آزمایشات و تجزیه و تحلیل دادهها ادامه مییابد و نتایج اطلاع رسانی خواهد شد.
🆔️ @shamim_news_karkevand
25.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_خدمت
🌷صدای تو اومد صدای خنده تو...
🎥 لحظاتی ماندگار از حضور شهید آیتالله ابراهیم رئیسی در میان دختران انقلاب
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوسیونهم
احمد خندید و گفت:
زیادی منو خوب می بینی.
کاش واقعا همین طور که میگی باشم.
_هستی
خودتو دست کم نگیر
احمد نگاهش را به فرش حرم دوخت و گفت:
من اگه شجاع بودم وضعم این نبود.
دو روزه میخوام بهت بگم قراره برم سفر ولی دلش رو ندارم.
با حرفش دلم خالی شد.
_بازم قراره بری تبریز؟
تبریز در واقع اسم رمز شده بود.
پوششی برای هدف واقعی سفرهایش بود.
به بهانه آوردن کفش و کیف چرم به تبریز می رفت اما اصل کارش در شهر های قم و تهران بود.
احمد سر تکان داد و گفت:
آره.
بعد شهادت امام رضا میرم.
_شهادت امام رضا که پس فرداست.
احمد سکوت کرد.
پرسیدم:
تنها میری یا با اسماعیل؟
_با حاج آقا قدیری پیش نماز مسجد میریم.
دلم نمی خواست دست و پایش را ببندم وقتی می دانستم هدفش از این مبارزه فقط برای اسلام و دفاع از مردم مظلوم بود.
به رویش لبخند زدم و گفتم:
چه خوب.
ان شاء الله به سلامت میری و بر می گردی
غصه منو هم نخور میرم خونه آقاجانم
هوامو دارن
فقط سعی کن زود برگردی دلم زیادی برات تنگ نشه
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
چشم عروسک خانم.
قربون اون دلت برم.
به بالا چشم دوخت و گفت:
یا امام رضا ممنونم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
برای بار چندم مرا بغل گرفت و بوسید.
از زیر قرآن رد شد و چندین بار هم قرآن را بوسید.
اضطراب داشت.
دست به پشت گردنش کشید و گفت:
نمی دونم چرا دلشوره دارم.
دلم انگار آروم نداره.
انگار قراره یه طوری بشه
به رویش لبخند زدم و گفتم:
دم سفر دلت رو بد نکن.
ان شاء الله که خیره
هم تو به سلامت میری و بر می گردی
هم اتفاق بد دیگه ای نمیفته.
احمد تمام خانه را از نظر گذراند و باز پرسید:
همه درا رو قفل کردی؟
سر تکان دادم و گفتم:
آره
_آلبوم رو چی برداشتی؟
ساکم را بالا آوردم و گفتم:
این جاست.
احمد دست در جیبش کرد و مقداری دیگر پول در گوشه ساکم گذاشت و گفت:
هر چی دلت خواست و هوست کرد بده محمد حسن یا کس دیگه برات بخره.
تشکر کردم و گفتم:
دستت درد نکنه پول زیاد دادی خودت کم نیاری یه وقت.
احمد کلاه بافتنی اش را روی سرش مرتب کرد و گفت:
نه کم نمیارم ان شاء الله.
نگران نباش.
دست های یخ کرده ام را زیر چادرم بردم و گفتم:
هوا سرده یخ زدم بریم دیگه.
احمد جلو آمد و باز مرا در بغل گرفت.
آن قدر در این نیم ساعت مرا بغل کرده بود که دیگر داشتم به بغلش و بوی عطرش ویار پیدا می کردم.
با این که محکم مرا در بغلش قفل کرده بود اما خودم را عقب کشیدم و گفتم:
بریم دیگه هوا سرده یخ زدم.
حاج آقا هم منتظرتن.
احمد به ناچار در تایید حرفم سر تکان داد، وسایلش را برداشت و بالاخره از خانه بیرون زدیم.
در حیاط را قفل کرد و بعد از قرار دادن وسایل در صندوق سوار شدیم و به راه افتادیم.
سردم شده بود. به احمد گفتم:
بخاری ماشینت رو روشن کن هوا سرده.
احمد دست یخ زده ام را در دست گرفت و گفت:
خرابه
با تعجب گفتم:
خرابه؟
این جوری که تا بری برگردی یخ می زنی
_وقت نشد ببرم درستش کنم
بعدشم غصه منو نخور من مردم عین دایناسور پوستم کلفته سرما بهم نفوذ نمی کنه
از حرفش خنده ام گرفت و گفتم:
دایناسور چیه آخه
چرا روی خودت عیب میذاری
همین الانش هم صورتت از سرما قرمز شده
احمد دستی به صورت تازه اصلاح شده اش کشید و گفت:
نه خوبم زیاد سردم نیست.
این قدری که الان بیخودی کلافه ام هیچ طور دیگه ام نیست.
نمی دونم چمه.
هیچ وقت قبل سفر این طوری نبودم.
دلم نمی خواست قبل سفر نگرانی داشته باشد. به رویش لبخند زدم و گفتم:
آخه قبلنا که بابا نشده بودی.
الان بابا شدی
نگرانیات زیاد شده.
احمد با ذوق لبخند زد و گفت:
یعنی تو میگی مال اینه؟
_پس چی؟!
ولی نگران نباش.
حواسم به بچه عزیز دل احمد آقا هست.
احمد سر کوچه آقاجانم توقف کرد.
به سمتم برگشت و گفت:
حواست به خودتم خیلی باشه
تو برام عزیز تر از همه ای
روی شکمم که هیچ تغییری نکرده بود دست کشید و گفت:
حتی از این فسقلی هم عزیزتر و مهم تری.
به رویش لبخند زدم و دستش را در دست گرفتم و فشردم.
احمد گفت:
انگار خدا تو رو آفریده که فقط منو آروم کنی
یه جمله گفتی شد آب روی آتیش دلم همه دلشوره هامو شست و برد.
خیلی مراقب خودت باش.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوچهل
ساکم را برداشتم و گفتم:
باهام نمیای؟
به علامت نفی سر تکان داد و گفت:
نه دیگه دیرم شده
باید یه سر خونه بابام هم برم وسیله بردارم.
دستش را فشردم و گفتم:
باشه پس مواظب خودت باش.
صدقه هم بده قبل رفتنت.
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
چشم عزیزم.
تو هم مواظب خودت و فسقلی مون باش.
با حاجی و محمد علی هم صحبت کردم قرار شده حرم ببرنت.
هر روز رفتی هم جام سلام بده هم برامون دعا کن.
دست روی چشمم گذاشتم و گفتم:
چشم.
احمد لبخند دندان نمایی زد و گفت:
برو در پناه خدا
در ماشین را باز کردم و از ماشین پیاده شدم.
آیه حفاظت «فالله خیرٌ حافظا و هو ارحم الراحمین» را برای احمد خواندم و از او خداحافظی کردم.
به کوچه پا گذاشتم و در زدم.
احمد برایم بوق زد و رفت.
دل من هم پشت سرش و به دنبالش رفت.
محمد حسین در را به رویم باز کرد و گفت:
سلام آبجی.
خم شدم و سرش را بوسیدم و گفتم:
سلام داداشی. خوبی؟
ساکم را از دستم گرفت.
پرسیدم:
چرا مدرسه نرفتی؟
در حیاط را بست و گفت:
آقاجان دیشب گفت امروز میای. موندم تا بیای.
_دیرت نشه یه وقت.
_دیرم بشه مهم نیست. فوقش نمیرم دیگه.
خندیدم و گفتم:
ای تنبل
در حالی که هم قدم با من می آمد گفت:
تنبل نیستم.از معلم مون خوشم نمیاد.
خیلی زور میگه
به مادر که لب پله ایستاده بود سلام کردم و رو به محمد حسین گفتم:
حرف گوش کن تا زور نگه بهت
به مادر که رسیدم او را در ظاغوش کشیدم.
مادر خوشامد گفت و گفت:
دلگیر نباشی
رفت احمد آقا؟
سر تکان دادم و گفتم:
آره رفت
آقاجان رفته یا هست؟
مادر مرا به داخل هدایت کرد و گفت:
هست هنوز بیا تو.
به داخل مهمانخانه رفتم و با آقاجان سلام و احوالپرسی کردم.
مجمد علی و محمد حسن مدرسه رفته بودند.
محمد حسین بی خیال نشسته بود انگار دلش نمی خواست به مدرسه برود.
از مادر پرسیدم:
خانباجی کجاست؟
مادر آه کشید و گفت:
رفته خونه راضیه.
از دیروز بچه اش تب کرده حالش خرابه
با نگرانی گفتم:
خدا بد نده چی شده محمد مهدی؟
مادر شانه بالا انداخت و گفت:
نمی دونم مادر
بعد صبحانه میرم یه سر بزنم ببینم چه خبره.
_منم باهاتون میام.
آقاجان گفت:
باشه بابا جان
زود صبحانه تون رو بخورید تا ببرم تون.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حرف آنهایی که میگویند دل باید پاک باشه،
فریب مخور
دل پاک، عمل پاک میسازد
🆔️ @shamim_news_karkevand
🗓 امروز پنجشنبه↯
☀️ ۱۰ خرداد ۱۴۰۳
🌙 ۲۱ ذی القعده ۱۴۴۵
🎄 ۳۰ مه ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
ذکر روز پنجشنبه:
لا اله الا الله الملک الحق المبین (معبوی جز خدا نیست؛ پادشاه برحق آشکار)
پیشنهاد امروز
#حدیث_روز
🍃🌸حضرت علی (ع) :
نرمی گفتار به بند کشاننده دل است.
روز خوبی داشته باشید
🆔️ @shamim_news_karkevand
#اطلاع_رسانی_شهر
🔺️کلاس های تابستانه ورزشگاه شهدای شهر کرکوند
⭕️ویژه آقایان و بانوان در تمامی رده های سنی
✅️جهت ثبت نام بانوان روزهای فرد از ساعت ۱۵ الی ۱۶:۳۰ مراجعه
و آقایان با شماره ۰۹۳۰۶۸۹۷۷۹۷ تماس حاصل فرمایید .
🆔️ @shamim_news_karkevand
#ارسالی_از_شما
❌️باسلام لطفا پیام رو بذارید گروه تا اقدامی کنن خیلی اذیت میشیم
باعرض سلام خدمت کارکنان شورا و شهرداری خیابان حافظ غربی حدود یک سال هست این نخاله ها اینجاست و نصف خیابان را گرفته .
هرکسی هم آشغال اضافه داره میریزه اینجا
لطفا پیگیری بشه وجمع بشه
چون همسایه ها اذیت میشن .با تشکر
🆔️ @shamim_news_karkevand