🔻عمر بن جنادة الانصاري جوان يازده سالهاي است كه از اصحاب امام حسین علیه السلام است و آن شعر زيباي «اميري حسين و نعم الأمير ، سرور فؤاد البشير النذير» متعلق به اوست.
🔸روز عاشورا خدمت آقا آمد تا برای جهاد اذن بگیرد. اين نوجوان، پدرش در حمله اولی که صبح شد کشته شد. (حملة اولي كه روز عاشورا اوّل جنگ شد و پنجاه نفر از اصحاب حضرت در آن حمله يك جا كشته شدند.)
🔹حضرت فرمودند نه تو برو خدمت مادرت باش؛ ديگر سزاوار نيست که تو هم کشته شوی. رفت پیش مادرش و قضیه را گفت. مادرش دست بچه اش را گرفت و آمد خدمت حضرت سيدالشهداء و عرض كرد:
يابن رسول الله! سزاوار است كه مادر شما به شما عزادار بشود و من به بچه ام عزادار نشوم؟ اين بچه ميخواهد جان خودش را در راه شما فدا كند.
🔸خلاصه مادرش آورد و به حضرت سيدالشهداء تقديمش كرد. حضرت اذن دادند و رفت. يك نوجوان يازده ساله و آن اشعار را خواند كه:
اميري حسين و نعم الأمير...
از يك بچّه این حرف، خيلي حرف است.
(بحار الأنوار، ج45، ص: 28)
داستان تشرف یکی از علمای اصفهان؛ بسیار زیبا و نکته دار...
علی رغم طولانی بودن مطالعه آن را از دست ندهید:
🔹حدود هشتاد سال پیش برای یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند تشرفی پیش آمده بود که خیلی جالب است.
🔸ايشان جوان بوده و سوار الاغ مى شده و اطراف اصفهان تبلیغ مى رفته و روضه مى خوانده است. دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف مى رود و منبرش را می رود. آن روز برف سنگينى مى آمده است.
🔹وقتى اين روضه تمام مى شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. سوار الاغ که مى شود برود، يكى از اهالى اين آبادى مى آيد و مى گويد:« آقا سيد تو راه گرگ و حيوانات درنده هستند مى خواهید يكى، دو نفر همراهتان بفرستيم؟
🔸ايشان مى گويد: مى روم مشكلى نداره» و قبول نمی کند همراهی بیاید.
نقل می کند عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى آمد. برف سنگينى هم به زمين نشسته بود. مى گويد مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى آيد.
🔹منتهى از بس برف سنگين بود، حوصله نكردم سرم را بیرون بیاورم و ببينم کیست. حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد.
🔸بعد آن آقا كه پشت سر من مى آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم».
🔹گفتم:« سلام عليكم» .
🔸گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟)
🔹گفتم:« بفرماييد».
🔸گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟
🔹گفتم:« بله من در تاريخ خوانده ام كه چنین کاری کرده اند.
🔸آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟»
🔹گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.»
🔸مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. بازآن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟»
🔹گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد».
🔸گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟»
🔹گفتم:« من در تاريخ خوانده ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند».
🔸گفت« چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و شخم نزدنند و قبر را از بين نبرند؟!»
🔹آقا سید می گوید من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى كردم. گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد.
🔸گفتم:« البته اين قضيه يك جوابى دارد».
🔹گفتند:« چى هست؟»
🔸گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند.
اما در جريان متوكل، اينها مى خواستند آثار حضرت را از بين ببرند.
🔹نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند».
🔸آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.»
🔹آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده ام، نيست.
حر بن یزدی ریاحی وقتی بر حضرت سید الشهدا سخت گرفت و راه را با هزار سوار بر او بست و حضرت به او فرمودند: «ثکلتک امک؛ مادرت به عزایت بنشیند.» او اينجا ادب کرد، عرض کرد هر کسي از عرب اين جمله را به من ميگفت، جملهاي مشابه به او ميگفتم، امّا چه کنم که مادر شما حضرت صديقه طاهره سلام اللّه عليها است و به احترام حضرت زهرا سلام اللّه عليه ادب کرد و سخني نگفت.
🔸 همين نقطه نوراني فتح بابي شد، يعني نقطه مرکزي ولايت که از آن کارهاي جدايي برميآيد و ما باید اين نقطهها و حساسيت نقطهها را بشناسيم. تا اینکه صبح عاشورا حر برگشت، ولي با کمال انکسار، خود او نيز نميدانست که چه ميشود، عرض کرد: «السلام عليک يا اباعبداللّه، فهل تري لي من توبة» فکر نميکرد پذيرفته شود و سنگيني اين بار به اين مقدار بود، حضرت فرمودند: «يتوب اللّه عليک» بفرما پايين بيا. عرض کرد: آقا اگر اجازه بدهيد من سوار باشم براي دفاع بهتر هستم و انتهاي کار من به نزول خواهد کشيد، حضرت فرمودند: هر طور ميداني. يک شخص تا اينجا در منع آقا سيّدالشهداء و اهل بيت عصمت و طهارت پيش رفته است و اين مشکل پيش آمده است، ولي بلافاصله فرمودند: «يتوب اللّه عليک» اين يعني چه؟ يعني بسيار اميدوار کننده است که هيچ بنبستی هيچ کجا وجود ندارد
عصر روز عاشورا وقتي حضرت زينب سلام اللّه عليها آمدند لحظات آخرِ حضرت سيّدالشهداء علیه السلام بود. ايشان نزديک رفتند و عرض کردند: «کَلِّمني يا اخي بحقّ جدّنا» ولي حضرت در آن حالتهاي آخر بودند براي بار دوم عرض کرد: «کَلِّمني بحقّ أبينا» حضرت در گودال قتلگاه با خدا مناجات ميکردند و حضرت زينب براي بار دوم عرض کرد: «کَلِّمني بحقّ أبينا» و حضرت غرق در حال خود بودند، براي بار سوم عرض کردند: «کَلِّمني بحقّ امّنا» که حضرت اباعبداللّه چشمان خود را باز نمودند و در جملهاي فرمودند: به خيمه برگرد. [ نام حضرت فاطمه زهرا علیها سلام] نقطه حساس ونقطه مرکزي نزد اهل بيت عليهم السّلام است.
توسل به حضرت خیرالنساء عصمت الله الکبری و حجت الله علی الحجج از اسرار است فردی می گفت در مکاشفه ای در حرم ابی عبدالله الحسین به اتفاق حضرت صدیقه و امام زین العابدین بودیم حضرت سجاد فرمود برای رفع گرفتاریتون از حضرت فاطمه استغاثه بجویید.
اغیثینی یا سیدتی فاطمه
kalhor, [١٨.٠٩.١٩ ١٥:٢٠]
[Forwarded from کتابخانه علوم اسلامی]
[ Photo ]
✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️
6⃣2⃣موضوع: #کلام
کتاب «اصول عقائد» بررسی اصول پنجگانه دین از قبیل توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد؛ اثر استاد محسن قرائتی✍️📚👇
@Library_OloumEslami
kalhor, [١٨.٠٩.١٩ ١٥:٢٠]
[Forwarded from کتابخانه علوم اسلامی]
[ File : توحید، محسن قرائتی.pdf ]
✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️
کتاب «توحید»
@Library_OloumEslami
kalhor, [١٨.٠٩.١٩ ١٥:٢٠]
[Forwarded from کتابخانه علوم اسلامی]
[ File : عدل، محسن قرائتی.pdf ]
✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️
کتاب «عدل»
@Library_OloumEslami
kalhor, [١٨.٠٩.١٩ ١٥:٢٠]
[Forwarded from کتابخانه علوم اسلامی]
[ File : نبوت، محسن قرائتی .pdf ]
✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️
کتاب «نبوت»
@Library_OloumEslami
kalhor, [١٨.٠٩.١٩ ١٥:٢٠]
[Forwarded from کتابخانه علوم اسلامی]
[ File : امامت، محسن قرائتی.pdf ]
✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️
کتاب «امامت»
@Library_OloumEslami
kalhor, [١٨.٠٩.١٩ ١٥:٢٠]
[Forwarded from کتابخانه علوم اسلامی]
[ File : معاد، محسن قرائتی.pdf ]
✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️📚✍️
کتاب «معاد»
@Library_OloumEslami
هدایت شده از تولدی دوباره
👈نخستین مرحله تزكیه نفس از منظر حضرت علامه حسن زاده آملی
✳️براى طهارت باطن، نخست باید دوام طهارت ظاهرى را حفظ كرد و طهارت بدن را مراعات نمود، اعضاء و جوارح ظاهرى را باید كنترل نمود. زبان آفت بدى است، انسان باید سعى كند چانه اش را با عقل بگرداند! همانطور كه دهان گاه مجراى غذاى آلوده به معده است همین دهان و زبان، مجراى غذاى آلوده به جان نیز هست. باید این نهال وجود را كه رو به رشد و كمال است، مواظبت كرد، از همنشین بد پرهیز نمود. این دقت هاى ظاهرى كم كم باطن را هم طاهر مى كند. انسان اگر كمى در این نظام دقت كند، مى بیند كه در این دار هستى، هیچ چیز غلط نمى كند. حتى حیوانات هم در كار و وظیفه خود خیانت نمى كنند.
اینها درس است براى ما از آن طرف هم داریم كه (( من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا )) باید در این امور دقت كرد تا كم كم طهارت باطن هم پیدا شود..
⬅️(منبع: در محضر استاد، ص ۳۴)
⬅️حضرت علامه حسن زاده آملي حفظه الله
⭕️تولدی دوباره
🖤 @tarrk_gonah✅
نشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شاهکارهاي تلاوت مرحوم عبدالباسط
💢 روایت یکی از موکب داران که در دیدار با امام خامنه ای حضور داشتند:
"جواد الأعرجی" کسی بود که دیروز بهعنوان اولین میهمان، در دیدار خدام اربعین حسینی با رهبر معظم انقلاب اسلامی به عنوان نماینده موکبداران نجف اشرف، ۱۲ دقیقهای در حضور حضرت آیتالله خامنهای صحبت کرد.
سخنان وی که به زبان عربی ایراد شد با چنان شور و حرارتی بیان شد که همه حضار در حسینیه امام خمینی(ره) را به وجد آورده بود و عدهای ناخودآگاه از گوشه و کنار، شعار میدادند و تکبیر میگفتند و با هر چند جملهاش، از عمق وجودشان، "لبیک یا خامنهای" و "لبیک یا حسین" میگفتند.
الأعرجی که فصاحت و بلاغت و علمش، بیانگر استادی و تسلطش بر شرع و شعر و ادب بود، طی همان چند دقیقه سخنرانی، تقریباً یک دور، تمام روایات مربوط به علائم ظهور مرتبط با ایران را مرور کرد.
او ابتدا به این روایت رسولالله(ص) اشاره کرد که فرموده است:
"إنَّ نَاساً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِاللَّهِ ص قَالُوا یَا رَسُولَاللَّهِ مَنْ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ ذَکَرَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ وَ کَانَ سَلْمَانُ إِلَى جَنْبِ رَسُولِاللَّهِ صَلَّیاللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ فَضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِ سَلْمَانَ فَقَالَ هَذَا وَ قَوْمُهُ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ مَنُوطاً بِالثُّرَیَّا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِنْ فَارِسَ".
عدهای از اصحاب پیامبر خدا(ص) پرسیدند این کسانی که قرآن به آنها اشاره کردند چه کسانی هستند؟ در این هنگام، حضرت با دستشان به روی ران پای سلمان فارسی زدند که در کنارشان نشسته بود و فرمود: اگر علم در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس به آن دست پیدا خواهند کرد.
الأعرجی سپس خطاب به رهبر انقلاب گفت: منظور از قوم پارس، همین ملتی است که شما رهبری داهیانه ان را بر عهده دارید.
وی سپس با ذکر مصدر و منبع، به روایت مشهور به "کنوز طالقان" اشاره کرد که از امام صادق علیهالسلام نقل شده که به نقل از پیامبر خدا(ص) فرمود:
وَ لَهُ بِطَالَقَانَ کُنُوزُ لا ذَهَب وَ لا فِضّة الا خُيُولُُ مُطَهَّمَةُُ وَ رِجَالُُ مُسَوَمَةُُ يَجتَمِعُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَه مِن أقاصِي البِلادِ عَلَی عَدَدِ أهلِ بَدرِِ ثَلاثَمِأةِ وَّ ثَلاثةَ عَشَرَ رَجُلاََ.
خدا را گنجهاییاست در طالقان كه نه از طلاست و نه از نقره و پرچمى كه از آغاز تا كنون باز نشده و به اهتزاز در نيامده است. اين خطه داراى مردانى است كه قلبهاى آنها مانند پارههاى پولاد، محكم و نستوه است و نسبت به ذات مقدس خداوند، ترديدى در آن قلبها ايجاد نمىشود، شديدتر از آتشند و اگر بر كوه حملهور شوند آن را از جاى برمىکنند.
الاعرجی ادامه داد: آن مردانی که از جنس پولاد هستند مردان سپاه شما هستند که به یاری امام عصر(عج) میشتابند.
وی سپس به روایت "دو بار طلب حق توسط قوم خراسانی" اشاره کرد و گفت: همه این روایتها را بصورت مستند و با ذکر منبع میگویم تا در آن تردید نکنید. منظور از سید خراسانی که قبل از ظهور خروج میکند شما هستید.
البته وی در این مورد، ادعا کرد که خرداد اولین بار طلب حق قوم خراسانی بوده و دوران دفاع مقدس که فرمودهاند: «فَإِذا رَأوا ذَلكَ وَضَعُوا سُيُوفَهُم عَلَى عَوَاتِقِهِم. فَيُعطَونَ مَا سَألوُا فَلا يَقبَلوُنَهُ حَتّى يَقُومُوا وَ لا يَدفَعُونَها إلا إلَى صَاحِبِكُم (أي المَهديّ عليهِالسّلامُ) قتلاهُم شُهَدآء؛ أما إنّي لَو أدرَكتُ ذلكَ لاستَبقَیتُ نَفسی لِصَاحِبِ هَذَا الأمرِ.» بار دومی بود که ایرانیان این بار سلاح بر دوش گرفتند اما قبول نکردند و پرچم را به امام زمان(عج) تحویل خواهند داد.
وی سپس روایتی درباره کوفه خواند که به این نکته اشاره داشت که به ما شیعیان عراق اشاره دارد که به کمک شما میآییم و بر دشمنان پیروز میشویم.
الاعرجی در پایان سخنانش، گفت: انشاءالله شما پرچم را تسلیم امام زمان علیهالسلام خواهید کرد که در این هنگام حضرت آقا پشت میکروفون بهآرامی گفتند: #ان_شاالله
علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل كردند كه: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت:
در نجف اشرف در نزدیكی منزل ما، مادر یكی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت كرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه میكرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع كنندگان تا كنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله كرد كه همه حاضران به گریه افتادند.
هنگامی كه جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: من از مادرم جدا نمیشوم هر چه خواستند او را آرام كنند، مفید واقع نشد؛ دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا كنند، ممكن است جانش به خطر بیفتد. سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند، ولی روی قبر را از خاك انباشته نكنند، و فقط روی قبر را با تختهای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شدهای؟
در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
تا این كه پرسیدند: امام تو كیست؟
آن مرد محترم كه در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه میكشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع كه میبینید كه همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میكرد و آن شخصی كه همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا كرد
برگی از یک نوشته ؛
✅ تکرار سه فتنه زمان حضرت علی(عليه السلام) – در زمان ما
1- فتنه رنگی جمل
سهم خواهی- حبس خانگی – انحراف توسط فرزند – ناکثین
2-فتنه مذاکره
با شیطان بزرگ زمانه - و فریب خوردن ابوموسی اشعری -قاسطين
3-فتنه القای ناکارآمدی
القای عدم عدالت- توسط مذهبی های احمق – مارقین یا خوارج
در فتنه اول:
یاران نزدیک پیامبر (طلحه و زبیر) که بعد از پیامبر خیلی ثروتمند شده بودند - وقتی دیدند نمی توانند در حکومت علی (ع) به پست و مقام برسند با همراهی خانواده پیامبر (یعنی عایشه) علیه جانشین پیامبر (یعنی علی ع) شورش کردند– و خیلی ها در این وسط کشته شدند – زبیر از اولین یاران پیامبر و علی (ع) بود – ولی پسرش او را منحرف کرد - و بعد از جنگ به شکل بدی کشته شد- علی (ع) از کشته شدن دوست قدیمی اش (یعنی زبیر) در حال انحراف خیلی ناراحت شد – این فتنه رنگی بود و به جمل (یعنی شتر سرخ) شهرت یافت- در آخر با اینکه عایشه موجب فتنه و قتل خیلی ها شده بود حضرت علی (ع) عایشه را به حبس خانگی محکوم کرد تا فتنه دیگری نشود و مردم بیشتری در این وسط کشته نشوند
در فتنه دوم:
سپاه حضرت علی(ع) با سپاه شیطان بزرگ زمان (یعنی معاویه) در جنگ بود و چون معاویه در حال شکست بود پیشنهاد مذاکره داد – برخی یاران حضرت علی فریب خوردند و پیشنهاد مذاکره را باور کردند – حضرت قبول نکرد و فرمود به آنها اعتماد نکنید – ولی مردم با سرگردگی بعضی منافقین داخلی حضرت علی (ع) را مجبور کردند – حضرت پذیرفت ولی کس دیگری را برای مذاکره فرستاد (مالک اشتر) – مردم گفتند مالک را نمی خواهیم او جنگ طلب است – ما فرد باسواد و صلح طلب را میفرستیم (ابوموسی اشعری) – چند مدت مذاکره طول کشید – تا اینکه ابوموسی فریب خورد و ابتدا شرایط را اجرا کرد (مفاد توافق با اجرا کرد و دیگران هم تایید کردند) و انگشتر را درآورد – ولی معاویه و عمروعاص تعهدات را اجرا نکردند و از توافق خارج شدند – بعد از اینکه مردم دیدند مذاکرات شکست خورده به جای اینکه پشیمان شوند – گفتند ما اشتباه کردیم چرا علی قبول کرد پس علی هم اشتباه کرده باید توبه کند
اما فتنه سوم:
برخی از یاران حضرت علی(ع) (یعنی مذهبی های بی بصیرت) به این نتیجه رسیده بودند که حکومت حضرت ناکارآمد و ناعادلانه است – آنها در نتیجه جنگ های متعدد و تخلف های برخی مدیران به این نتیجه رسیده بودند – آنها به حضرت علی(ع) اعتراض میکردند و قصد داشتند ایشان را وادار به اقرار به اشتباه کنند چرا ما را به زور از مذاکره نهی نکردی– آنها خود را از حضرت علی (ع) عادل تر و دین شناس تر می دانستند - شروع به اعتراض کردند – سه خصوصیت عجیب خوارج این بود که آنها همه را فاسد می دانستند – و برای ولی مسلمین (یعنی علی ع) تعیین تکلیف میکردند – خود را عدالت طلب و دین دار واقعی می دانستند و جلوتر از امام حرکت میکردند – و در آخر باقیمانده خوارج حضرت علی (ع) را کشتند