✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🍉 همه شادمانند، یلدا در پیش است، آماده و مهیای بلندترین شب سال! بزرگترها، حافظ میخوانند و قصههای کهن بازگو میکنند.
▫️ اما بیحضورت، برای ما قِصهها غُصهاند، انارها رنگ باختهاند و حافظ فقط یک بیت دارد:
ای صبا سوختگان بر سر ره «منتظرند» / گر از آن یار سفر کرده پیامی داری
🔆 مولای من!
سرمان شلوغ است ولی دلمان خلوتگاه یاد توست. زودتر بیا...
#مهدویت
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
🌱 زینب فقط صبر نیست؛ تفسیر دعای عهد است. عهدی با امام زمانش، «وَالمُمتَثلینَ لِاَوامره وَالمُحامینَ عنه» است.
🔆 آمده است تا ثابت کند اطاعت و حمایت از امام، زن و مرد نمیشناسد.
🌸 ولادت #حضرت_زینب مبارک باد
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام زمان (عج):
🔴به شیعیان و دوستان ما بگویید
که خدارا به حق عمه ام
حضرت زینب(س)قسم دهند
که فرج را نزدیک گرداند.
📚شیفتگان حضرت مهدی (ع)،ج۱،ص۲۵۱
#حدیث_روز
🔴 صبر کن
📍فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا
(سوره معارج آیه 5)
📍پس صبر جمیل پیشه كن.✳✳✳
📍(صبر جمیل ) به معنى شكيبائى زيبا و قابل توجه است ، و آن صبر و استقامتى است كه تداوم داشته باشد، ياءس و نوميدى به آن راه نيابد، و تواءم با بيتابى و جزع و شکوه و آه و ناله نگردد و در غیر اين صورت جميل نيست . صبر جمیل از ویژگی های انسان های بزرگ است . توقعی است که خداوند از اولیاءش دارد. همان طور که در این آیه به پیامبر بزرگ اسلام دستور می دهد در برابر آزارهایی که از ناحیه مشرکان و دشمنانش می بیند و سختی هایی که با آن مواجه می شود صبر جمیل پیشه کند. یعنی صبر کند و دم بر نیاورد.✴✴✴
#کلام_وحی
🔴مجاهدتی که در این ماههای کرونایی انجام گرفت پرستارها را در چشم مردم عزیز کرد
♦️رهبرمعظم انقلاب، امروز: واقعا تلاش برای کاهش آلام یک انسان جزو زیباترین مناظر زندگی انسانهاست.
♦️من میخواهم عرض بکنم این زیبایی در این سال کرونایی در این ماه های کرونایی بیشتر خودش را نشان داد.
♦️پرستارهای ما در بیمارستانها از خودشان حرکاتی را نشان دادند مناظری را نشان دادند فعالیتهایی را نشان دادند که حقیقتا اینها مایه اعجاب انسان میشود.
♦️خود پرستاری یک کار دشواری است. کار پراضطرابی است حالا اگر چنانچه بر این دشواری و اضطراب این هم اضافه شد که خطر واگیری وجود دارد خطر ابتلا وجود دارد این خیلی کار را دشوارتر میکند پرستاران ما این کار دشوارتر را در این دوران کرونایی انجام دادند.
♦️با این که جان خودشان در خطر بود، با این که احتمال میدادند که خودشان مبتلا بشوند در عین حال این کار را انجام دادند و انصافا کار بزرگی را در این مدت پرستاران عزیز ما به ثبت رساندند.
♦️خب این مجاهدتی که در این مدت انجام گرفت پرستارها را در چشم مردم عزیز کرد. تا قبل از این قضایا مردم خیلی توجهی به اهمیت کار پرستاری نداشتند در این قضیه کرونا مردم فهمیدند که پرستاری چه کار بزرگی است؛ چه کار مهمی است چه ارزشهای والایی در درون او وجود دارد.
#کلام_رهبری
📸 تنها تصویر از جسد محمد رضا پهلوی
🔹 پادشاهی که بدون هیچ زحمتی، سلطنت را به ارث برد و در دوران سلطنت نیز بیشتر وقت خود را صرف خوشگذرانی کرد... محمدرضا مردم ایران را هیچ میانگاشت اما همیشه به نوکری برای آمریکا فکر میکرد...
🖋 او پس از عمری نوکری برای آمریکا، در غربت و بشکل ننگینی مُرد.
#واقعیت_های_عصر_پهلوی
🔴 ارمغان فمنیسم
⚠️وضعیت زنان فمنیست در غرب از نگاه خانم فالاچی🔻
در درون ساختمانهای غرق در نور نئون، که هرگز نور خورشید به داخل آنها راه نمی یافت، هزاران تن از زنان، متحد و علیه مردان شرم زده، در تکاپو و مبارزه بودند و خود را نيرومند و فرمانروا ولی بسیار تنها احساس می کردند. هنگام ظهر که ادارات برای صرف ناهار خالی می شود، این زنان همچون آبشار پرخاشگر غم زده ای از اتاقهای خود فرو می ریختند و در "بارها" در مقابل یک همبرگر و مقداری سالاد قرار می گرفتند. در خلال یک لقمه همبرگر و یک برگ کاهو گاهی سر خود را می گرداندند تا با مردی در مقابل همبرگر و سالادش نشسته بود، سخنی مبادله کنند. در اثنایی که نور تمنای محبت از مردمک چشمشان ساطع بود، نوری که مرد با دیدگانش پاسخ نمی داد؛ زیرا از تقاطع تیر مژگان هراسان بود. بعد از جای بر می خاستند، به شتاب حساب میز را می پرداختند و از فروشگاه "ماسی" چند شیء مورد نیاز خود را با عجله می خریدند و لحظه ای هم به پیشبندهای مردانه می نگریستند که تابلوی بزرگی با این نوشته در بالای آنها جلب توجه می کرد:" یکی از این پیشبندهای مردانه را برای شوهرتان که در آشپزی به شما کمک می کند، خریداری کنید. " سپس به سرعت به ادارات غرق نور خویش بازمی گشتند تا بار دیگر آن #مبارزه_تمسخرآمیز خود را علیه جنس مرد، که خواهی نخواهی موفقیت آمیز بود، از سر گیرند.
📙دختران آفتاب، ص ١٣٦_١٣٧
#پویش_حجاب_فاطمے
#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
#قسـمـت57
مدت زیادی گذشت...تا برسیم ولی چشم رو گذاشتیم پاهامون روی خاک های شلمچه بود...
من_روشنک؟!
-جان؟
-اینجا که چیزی نداره...همش خاکه...
روشنک همونطور که چمدونشو می کشید گفت:
-نه عزیزم اولا اینکه همش خاک نیست
بعدشم...نمیبینی؟؟؟
-چیو؟؟؟!!!
به اطراف اشاره کرد و گفت:
-خوش آمد گویی شهدارو...
استشمام کن...هوای شهدا رو حس میکنی...
راست می گفت یک لحظه حس کردم همه ی شهدا به استقبال ما اومدن...لبخندی زدم و گفتم :
-به قول سهراب. چشم هارا باید شست جور دیگر باید دید...
روشنک هم خندید...
برادر روشنک یه کوله بیشتر نداشت اونم روی دوشش بود.وقتی دید منو روشنک سختمونه با چادر چمدون هارو بلند کنیم اومد طرفمون چمدون روشنک رو گرفت و گفت:
-بده من آبجی...
من هم که تازه یاد گرفته بودم چادر سرم کنم با حالت درگیری چمدونو گرفته بودم.طرفم اومد و گفت:
-بدین من بیارم.
-نه ممنونم خودم میارم.
-نه شما با چادر سختتونه من دستم خالیه.
-نه نمیخواد شما اذیت میشین دوتا ساک دستتونه.
-نه اذیت نمیشم بدین به من.
-نه...
یک دفعه چمدون از دستم افتاد.دولا شد و چمدونم رو برداشت و گفت:
-با اجازه...
دندونمو روی لبم فشار دادم روشنک خندش گرفته بود. گفتم:
-عجب زوری بابا ایولا!! یکی رو شونه یکی این دست یکی اون دست!
روشنک دستش رو روی بینیش گذاشت و با خنده گفت:
-هیسسس...یه خانم اینطوری حرف نمیزنه...ایولا چیه!
-اوه بله بله شرمنده.
خندیدیم. دستمو گرفت و راه افتادیم.سمت خوابگاه ها رفتیم و یه جا مستقر شدیم .
بعد آماده شدیم بریم یه جایی به اسم کانال کمیل.
سوار اتوبوس شدیم برای حرکت .
روی هرکدوم از صندلی ها یه چفیه بود و روش یه پیکسل از شهیدی.
روشنک_وایسا...
-چیه؟؟
-ببین هر شهیدی بهت افتاد بدون که اون انتخابت کرده...
نفس عمیقی کشیدم و سمت یکی از صندلی ها رفتم.
صندلی کنار پنجره ...
چفیه رو برداشتم به پیکسل نگاهی انداختم و بعد با چشم های گرد شده گفتم:
-روشنک!!!!!!
-چی شد؟؟؟
-واای باورم نمیشه...شهید ابراهیم هادی!!!
-روشنک سمت من اومد و گفت:
-ببینم؟؟
-ایناها...
-ببین نفیسه از همون روز اول این شهید بهت نظر کرده بود.
-وای خدای من.
همون لحظه برادر روشنک اومد کنار ما و با لحن خاصی گفت:
-شهید ابراهیم هادی...
گفتم:
-بله بله...
-برام خیلی جالب بود که این شهید به شما افتاد...
-چرا ؟؟؟
نگفت چه دلیلی داره ولی پشت بند حرفش گفت:
-ما از این شهید فقط همین یه پلاکو داشتیم. که قسمت شما شد...با اجازه یاعلی .
بعد هم رفت جلوی اتوبوس.
من_وای روشنک...یه دونه بوده فقط...راستی ببین برای تو کی افتاده...
نگاهی به پیکسل انداخت و گفت:
-إ...!شهید محمد هادی ذولفقاری...چقدر جالب این شهید عاشق ابراهیم هادی بوده...شهید مدافع حرم...
-وای چقدر جالب این شهدا...کنار هم دیگه من و تو...یه شهید ابراهیم هادی و یه شهید دوست ابراهیم هادی...
لبخندی زدو گفت:
-آره...
اتوبوس حرکت کرد به سمت کانال کمیل...
ادامه دارد....
#شما_هم_رسانه_باشید
#نشر_حداکثری
#شمیم_یار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
https://eitaa.com/joinchat/1939406895Ceace4493e3
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
با توجه به اینکه نظرات شما برای ارتقاء و پیشرفت کانال اهمیت بسیاری دارد،لذا خواهشمندیم در نظر سنجی زیر شرکت نمایید👇👇👇
EitaaBot.ir/poll/b08p?eitaafly
با تشکر خادمین کانال
#شمیم_یار