eitaa logo
شمیم یار
993 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
24 فایل
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ دور هم جمع شدیم تا شمیم حضرت یار باشیم .🫂 کپی؟!مطالب کانال بغیر از 👈رمانها 👉بدون ذکر منبع از شیرِ مادر حلال تر . .🌸 پاسخگوی سوالات شرعی : @helpers_mahdi برای تبلیغات ارزان در کانال : @helpers_mahdi2
مشاهده در ایتا
دانلود
❣آقا مرا کنار خودت جای می دهی؟ لطفی بزرگ در حق این روسیاه کن ❣یک روز، نه! ثانیه‌ای، لحظه‌ای فقط چشم مرا مسیر قدمهای ماه کن
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان 🔹قسمت چهارم(بخش اول) .......ابوراجح با دیدن من برخاست و به سویم آمد. پس از سلام و احوال پرسی، دستم را گرفت و مرا نزد آنهایی که بالای سکو بودند برد. آنها هم به احترام من برخاستند. وقتی نشستیم ابوراجح از من و پدربزرگم تعریف و تمجید کرد. من در جواب تنها گفتم: همه بزرگواری ها در شما جمع شده است. ابوراجح حکایت شیرینی را که با آمدن من، نیمه تمام‌گذاشته بود به پایان رساند. مشتری ها برخاستند و هر کدام سکه ای روی پیش خوان اتاقک چوبی گذاشتند و رفتند. با اشاره ابوراجح، خدمتکار جوانش که《مسرور》نام داشت، ظرفی انگور آورد و جلوی من گذاشت. مسرور از کودکی آنجا کار می کرد. وقتی ظرف انگور را جلویم گذاشت از حالت چهره اش دریافتم که مانند همیشه از دیدنم ناخشنود است. او از همان دوران کودکی، وقتی دیده بود ریحانه به من علاقه دارد، کینه ام را به دل گرفته بود. مسرور مجبور بود در حمام بماند. برای همین نمی توانست در گشت و گذارها و بازی های من و ریحانه شرکت کند. ابوراجح دستم را گرفت و گفت: از چه ناراحتی؟ کمی مضطرب شدم. گفتم: این خیلی بد است که چهره ی انسان اینقدر گویا باشد. دستم را فشرد. ---- پدربزرگت هم هر وقت ناراحت و غمگین بود می آمد پیش من. به چهره ی مهربانش نگاه کردم. چگونه می توانستم بگویم که ناراحتی ام به خود او مربوط می شود. چهره اش مانند همیشه زرد بود و در صورتش موهای اندک و پراکنده ای روییده بود. هنگامی که لبخند می زد، دندانهای زرد و بلند و غیر منظمش هویدا می شد. عجیب بود که با آن چهره ی زردگون ولاغر، لطافت و مهربانی در چشم هایش موج می زد! چشم هایش همان حالت چشم های ریحانه را داشت. سال ها پیش پدر بزرگ گفته بود: هیچ کس باور نمی کند که ریحانه به این زیبایی، فرزند چنین پدری باشد؛ مگر اینکه به چشم های ابوراجح دقت کند. از صحن حمام صدای ریزش آب و سروصدای مبهم و نا مفهوم مشتری ها به گوش می رسید. مسرور با قطیفه ای، به استقبال مردی رفت که در حال بیرون آمدن از صحن بود. آن مرد قطیفه را به دور کمر خود پیچید، وارد رخت کن شد و پاهایش را در حوض زد. قوها مانند همیشه به آن سوی حوض رفتند. روی سکوی مقابل، سه نفر خود را خشک می کردند و لباس می پوشیدند و دو نفر آماده می شدند تا وارد صحن حمام شوند. مسرور، قطیفه هر کس را که می گرفت، جایی می گذاشت تا به موقع بتواند آن را روی دوشش بیندازد. اولین و آخرین نگاه مشتری ها متوجه قوها بود. دلم می خواست آنچه را در دل داشتم به ابوراجح بگویم. یقین داشتم که با آرامش به حرفهایم گوش می دهد. نمی دانستم چرا باید چیزی به نام مذهب بین ما فاصله ایجاد کند. اگر چنین فاصله ای در میان نبود چقدر احساس سعادت می کردم و حرف زدن در باره ریحانه و آینده، آسان به نظر می رسید. برای آنکه زیاد ساکت نمانده باشم، گفتم در راه نزدیک بود تخم مرغ های دست فروشی را پایمال کنم. ابوراجح گفت: وقتی ذهن و دلت جای دیگری باشد، این طور می شود. --- فرش فروشی که شاهد ماجرا بود خنده اش گرفت. کنیزکی هم به من خندید. تا به حال این گونه گیج نبوده ام. ابوراجح دستش را جلوی دهانش گرفت و با خوشحالی خندید. --- خدا به دادت برسد، فرزند! همه ی این چیزها که گفتی، نشانه آدم های شوریده و عاشق است. لابد ماهرویی با تیر نگاهش تو را به دام عشق خود مبتلا کرده. مسرور داخل اتاقک چوبی نشسته بود تا از آنهایی که می خواستند بروند پول بگیرد. --- درست فهمیدی ابوراجح. البته نمی دانم آنچه به سرم آمده، عشق است یا چیزی دیگر. تا چند ماه پیش با خیال راحت در کارگاه مشغول کار بودم. آن قدر پدربزرگم اصرار کرد تا بالاخره آمدم پایین و کنار دست او مشغول فروشندگی شدم. می گفت: زرگر باید زیبا باشد تا مشتری به خرید رغبت نشان دهد. --- به نظر من، فروشنده نباید بد ترکیب و ژولیده و بد اخلاق باشد، ولی در عین حال، زیبایی فراوان هم برای یک فروشنده صلاح نیست. این درست نیست که مشتری، به جای اینکه با خیال راحت به فکر خرید جنس مورد نیازش باشد، تحت تاثیر زیبایی فروشنده قرار گیرد و سرش کلاه برود؛ مخصوصا" در شغل زرگری که بیشتر مشتری ها زن ها هستند. من و مسرور از این جهت خیالمان راحت است؛ نه زیباییم و نه با زن ها سر و کار داریم. باز خندید. گفتم: اگر کسی به عشق من مبتلا می شد طبیعی بود؛ ولی کار به عکس شده است. این من هستم که گرفتار شده ام. همواره سعی می کردم نگاهم را کنترل کنم. پدربزرگم می گفت: تو مانند دخترانِ عفیف با حیا هستی و در مقابل زن ها، چشم هایت را بلند نمی کنی. اما باور کنید که عشق، گاهی ناخواسته به خانه دل پا می گذارد، دو نگاه به هم گره می خورد و آنچه نباید بشود می شود. فاصله ما با مسرور زیاد نبود و او می توانست صدای ما را بشنود. ادامه👇
ابوراجح سری تکان داد و بازویم را فشرد. او درک خوبی داشت و زود قضاوت نمی کرد. گفت: عشق برای یک ز ندگی مشترک خوب است؛ اما در غیر آن، باعث اضطراب و ناراحتی است. اگر پرهیزکار باشیم می توانیم عشق را هم کنترل کنیم. به نظرم تو باید یکی از دو کار را انجام دهی. ببین اگر آن دختر برای زندگی مشترک با تو خوب و مناسب است با او ازدواج کن و اگر مناسب نیست، صبر پیشه کن تا فراموشش کنی. --- چگونه می توانم فراموشش کنم؟ --- اگر برای مدتی او را نبینی و از خدا یاری بخواهی، فراموشش می کنی. هر چیزی دوا و درمانی دارد. و دوای عشق نیز این است که گفتم. --- اما ابوراجح، او کاملا" برای من مناسب است. اگر شما هم در مقام قضاوت بر می آمدید می گفتید که همسری بهتر از او گیرم نمی آید. --- عشق این طور است. چشم آدمی را از دیدن عیب های معشوق، کور می کند و خوبی های او را هزار برابر جلوه می دهد. --- پدربزرگم هم اطمینان دارد که او مناسب ترین همسر برای من می تواند باشد. --- ابو نعیم انسان با تجربه ای است. چه مشکلی پیش آمده که چنین درمانده به نظر می رسی؟ تو که او را دوست داری، پدربزرگت هم که موافق است، می ماند اینکه از او خواستگاری کنی. به قوها خیره شدم. آنها مشکلات انسان ها را نداشتند. --- او و خانواده اش شیعه اند. ابوراجح ساکت ماند. پس از دقیقه ای برخاست و از سکو پایین رفت. نمی دانستم اگر می فهمید که در باره او حرف می زنم، چه عکس العملی نشان می داد. کنار حوض نشست و دستش را به آب زد. قوها به سویش رفتند و او آنها را نوازش کرد. بدون آنکه به من نگاه کند، گفت: بسیار اتفاق می افتد که به خواستگار جواب رد می دهند. اگر چنین شود چاره ای جز صبر نیست...... پایان بخش اول از قسمت چهارم........ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
⭕️🌺⭕️🌺⭕️ پايگاه اطلاع رسانی دفترحفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برای حمایت حداکثری از کانال مقام معظم رهبری لطفا و حتما در این کانال عضو بشید 👇 https://eitaa.com/khamenei_ir
بسم الله الرحمن الرحیم
4_265388460171329771.mp3
1.21M
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ ⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج⛅️ ✨
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
🌸🌱 📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین" 🎤 سید هادی گرسویی
AUD-20210805-WA0006.mp3
11.48M
🎵 🗣️ هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹✨🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 ❣ 🍃السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیِّینَ...✋ 🌸سلام بر تو ای فرزند امامان هادی! سلام بر تو و بر روزی که واژه واژه، هدایت را معنی میکنی برای قلب های تشنه هدایت... 📗 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. 🍃🌸🍃 ارواحنا فداه ❤️
‍🔴 حکم سرپرستی شیعیان در عصر غیبت... 💚 آقا امام جواد عليه‌السلام فرمودند: «بدرستى هر كه سرپرستى يتيمان آل محمّد علیهم‌السلام، همانها كه از امامشان دور افتاده و در حيرت جهل غوطه‌ور و در دستان دشمنان ناصبى ما اسيرند را بر عهده گيرد و ايشان را نجات داده و از سرگردانى برهاند، و شياطين را با دفع وسوسه‌هايشان مغلوب سازد، و بر ناصبيان (دشمنان اهل بيت عليهم‌السلام) توسّط‍‌ حجّتهاى پروردگار و دلائل امامانشان چيره شود، مقام و منزلتش نزد خداوند به بهترين وجهى بر شخص عابد برترى و فضيلت يابد، فضيلتى به مراتب بالاتر از فضل آسمان بر زمين و عرش و كرسى و پرده‌هاى آسمان، و برترى اين جماعت بر گروه عابدان همچون فضيلتى است كه ماه شب بدر بر كم‌سوترين ستارۀ آسمان دارد.» 📗الاحتجاج ج ۱، ص ۱۷
♨️اهمیت دعا برای ظهور امام زمان علیه السلام 🔸سید بن طاووس رحمه الله در وجوب و اهمیت دعا برای امام زمان علیه السلام می‌فرماید: «أن الدعاء له من مهمات أهل الإسلام و الإیمان» یعنی: «دعا برای علیه السلام از تکالیف مهم اسلام و ایمان می باشد. » 🔸سپس در جای دیگر می‌فرماید: «یجب أن تقدم حوائجه على حوائجك و مراده على مرادك» یعنی: «واجب است مقدم بداری حوائج آن حضرت را بر حوائج خودت و مُراد آن حضرت را بر مُراد خودت. » 🔸پر واضح و مبرهن است که بزرگترین و مهم ترین حاجت آن حضرت فرج و ظهورشان می‌باشد پس به این فتوای سید بن طاووس رحمه الله واجب است برای ظهور آن حضرت دعا کنیم. 📚جمال الاسبوع، ص ۵۰۵ و ۵۳۰ برگرفته از واجب فراموش شده،ص۱۸۳
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 ذکری مجرب برای دیدار امام زمان علیه السلام 🔵 علامه تهرانی می فرمودند: 🌕 مرحوم حضرت حداد قدس الله نفسه الزکیه به من فرمودند: اگر می‌خواهی امام زمان علیه السلام را ببینی من یک دستورالعمل به تو می‌دهم بعد از ده روز حضرت را می‌بینی و با ایشان صحبت می‌کنی و دستورالعمل این است. به من دستورالعمل را دادند، ولی فرمودند: اگر طالب دیدار باطن هستی و می‌خواهی به آن حقیقت و ولایت برسی دنبال دیدن ظاهر و اینها نباید باشی ولی اگر می‌خواهی دستورالعمل هم همین است. و من آن دستوالعمل را انجام ندادم !! چرا؟ 🔺 چون این دیدن ظاهر این دیدن نفس است خوشم می‌آید که من امام را دیده باشم خوشم می‌آید که من حضرت را بروم ببینیم خوش می‌آید! اگر من حضرت را ببینم و حضرت بگویند: برای چه خواستی ما را ببینی؟ حالا دیدی و خیالت راحت شد؟ آیا به دستورات من عمل کردی؟ آیا آن چه که مورد رضایت من است انجام دادی؟ خلاصه اگر از من پرسیدند که تو در برون چه کردی که در درون خانه آیی؟جواب چه داری؟! 🔹 این مرام و مکتب اولیا و بزرگان بود اولیا و بزرگان خود را معطل ظهور امام زمان نکردند امام زمان را در هر حالی در کنار خودشان مشاهده کردند. الان امام زمان در همین مجلس حضور دارد. امام زمان علیه السلام در تک تک منازل من و شما حضور دارد. امام زمان علیه السلام با تمام سراسر وجود ما و شما مصاحبت و مجالست دارد … 📚 مکتب شیعه. برگرفته از سخنان علامه طهرانی
🔰امام رضا علیه السلام: ✍نَزَلَت بِکم شِدَّةٌ فاستَعینوا بِنا عَلَی اللّهِ. 🔴هر گاه سختی ای به شما رسید، به واسطه ما از خدا کمک بجویید.  📚تفسیر العیاشی، ج2،ص176
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان 《اثر مظفر سالاری》 🔹 قسمت چهارم (بخش دوم) .....ظرف انگور را کنار گذاشتم و ایستادم. حرف هایمان به جای حساسی رسیده بود. حدس زده بودم که این موضوع، از دید ابوراجح، مشکلی اساسی و جدی باشد. شاید مسرور ترجیح داده بود که در اتاقک بماند و از ماجرا سر در بیاورد. بعید نبود که از آخرین حرف ابوراجح، فکر کرده باشد در باره ریحانه صحبت می کنیم. به لبه سکو نزدیک شدم. چون صدا در فضای زیر گنبد می پیچید، آهسته گفتم: من از همان کودکی متوجه فاصله هایی که میان شیعیان و دیگر مسلمانان وجود دارد، شده ام. چرا وقتی همه مسلمانیم و خدا و پیامبر و کتابمان یکی است باز هم باید فاصله هایی بین ما باشد؟ ابوراجح برگشت، با لبخند به من نگاه کرد و گفت: سوال خیلی مهمی است. پس از چند لحظه ایستاد و آمد لبه سکو نشست. --- و مهم تر این است که جواب درستی برای این سوال پیدا کنی. کنارش نشستم. --- شما به کسی که محتاج کمک باشد یاری می کنید. به من هم کمک کنید تا بفهمم چرا این گونه است. --- البته فاصله هایی هست؛ اما نه آن گونه که تبلیغ می کنند. حکومت، شخص پلیدی مانند مرجان صغیر را حاکم این شهر قرار داده که ناصبی( دشمن ائمه اطهار-ع- و شیعیان) است. سیاهچال های دارالحکومه اش انباشته از شیعیان بی گناه است. قبل از این، همه با هم در صلح و صفا زندگی می کردیم؛ ولی اکنون می خواهند وضعیت را به گونه ای در آورند که تو فکر کنی من دشمن تو هستم. برخوردی که با ما دارند با یهودی و مسیحی ندارند. می بینی که ما از این فاصله انداختن ها بیشتر از شما رنج می بریم. --- در زمان پیامبر، این همه مذهب های متعدد نبود. حالا چرا باید باشد؟ شاید مرجان صغیر می خواهد کاری کند که همه دوباره یکی شویم. --- من خیلی دوست دارم در این باره حرف بزنم تا حقیقت آشکار شود؛ ولی شنیده ام که دارالحکومه مرا زیر نظر دارد و از ساده ترین حرفهایی هم که می زنم ناراضی است. به مسرور نگاه کردم. با قاشقی چوبی از توی دو کیسه، سدر و حنا بر می داشت و در کاسه هایی کوچک می ریخت. --- یعنی چه کسی خبر می برد؟ --- نمی دانم. ممکن است کسانی با ظاهر مشتری بیایند و بروند و به نقل از من حرف های نامربوطی بزنند. مشتری محترمی از صحن بیرون آمد. ابوراجح سه قطیفه گلدار و اعلا را به او داد تا دور کمر ببندد و روی شانه و سرش بیندازد. او سرش را تراشیده و ریش انبوهش را خضاب( حنا گذاشتن) کرده بود. ابوراجح شانه و بازوهای اورا مالش داد. در همین فاصله مسرور، ظرف انگور را مرتب کرد و جلوی آن مرد گذاشت و بعد کمک کرد تا لباس بپوشد. توجهم به مسرور جلب شد و فکری ناراحت کننده ، ذهنم را مشغول کرد. شاید ابوراجح قصد داشت ریحانه را به مسرور بدهد. لابد اگر مسرور ریحانه را خواستگاری می کرد، ابوراجح به او جواب رد نمی داد.از کودکی نزدش کار کرده بود و ابوراجح به او اطمینان داشت. بارها دیده بودم که مسرور، مانند شیعیان، با دست های افتاده نماز می خواند. با خود فکر کردم که بی گمان ابوراجح نیز ترجیح می دهد دخترش را به مسرور بدهد تا زمانی که ضعف و پیری او را از پا می اندازد، دامادش به اداره حمام بپردازد و سر انجام نوه هایش وارث حمام شوند. همه چیز علیه من بود؛ گویی زمین و آسمان دست به دست هم داده بودند تا ریحانه را از من دور کنند. آن مشتری محترم، موقع رفتن، مدتی به قوها نگاه کرد و انعام خوبی به مسرور داد. مسرور با خوشحالی کفش های او را جلوی پایش جفت کرد و چند قدمی هم او را همراهی کرد و باز گشت. از مسرور شنیده بودم که پدربزرگ زمینگیری دارد. ابوراجح هوای او را هم داشت و کمک هایی به او می کرد. گاهی هم در نبود مسرور، ریحانه و همسرش را به خانه شان می فرستاد تا آنجا را خوب تمیز کنند. یک بار هم شاهد بودم که ابوراجح نیمی از غذایی را که ریحانه آورده بود کنار گذاشت تا مسرور به خانه ببرد. بی تردید مسرور در انتظار روزی بود که ریحانه را بانوی خانه شان ببیند. مسرور ظرف انگور را دوباره آورد و کنار من گذاشت. سعی کرد لبخند بزند. از بازی روزگار شگفت زده شدم. روزی ریحانه هم بازی من بود و مسرور به من حسادت می کرد و اینک مسرور، ریحانه را در چنگ خود می دید و من به او رشک می بردم. ابوراجح آمد کنارم نشست و مسرور ظرف های سدر و حنا را روی طبقی چید تا در دسترس مشتری ها باشد. ابوراجح بوی مشک می داد. برای اولین بار از بوی آن بدم آمد و احساس کردم نمی توانم، مانند گذشته، ابوراجح را دوست داشته باشم. میخواستم از آنجا بروم. بوی حمام که همیشه برایم لذت بخش بود، سنگین و خفه کننده شده بود. شاید مسرور ریحانه را خواستگاری کرده و ابوراجح پذیرفته بود. با خود فکر کردم که باید همین طور باشد. آن گوشواره ها را هم لابد برای عروسی خریداری کردند. .....ادامه👇👇👇
مسرور با دیدن گوشواره ها خوشحال می شد و ریحانه برایش زیباتر به نظر می رسید و هرگز ه م کسی نمی گفت که من آن را ساخته ام. شاید هم ریحانه ماجرای خرید آن را برای مسرور تعریف می کرد و مسرور به ریش من و پدربزرگ می خندید. قوها از هم فاصله گرفته بودند. یکی با نوکش پرهایش را مرتب می کرد و دیگری بی حرکت بود و موج آرامی که از ریزش فواره ایجاد می شد او را به کُندی به دور خودش می چرخاند. ابوراجح گوشه ی بینی ام را خاراند. به خودم آمدم و لبخند زدم. گفت: خودت را به امواج فکر و خیال نسپار‌. به خدا توکل کن و از او یاری بخواه.شاید همسری که در طالع توست همین است. شاید هم دیگری باشد. اگر همین است که به او خواهی رسید و اگر دیگری است، دعا می کنم صد برابر از این یکی بهتر باشد و در کنارش سعادتمتد شوی. کسی با موقعیت تو حتی می تواند دختر حاکم را خواستگاری کند. یکی از قوها به جفتش پشت کرده بود و به دانه های انگوری که در پاشویه بود نوک می زد. برای پس زدن عذابی که آزارم می داد. سعی کردم منطقی فکر کنم. من ثروتمند و زیبا بودم. چرا باید خودم را آن قدر کوچک و ضعیف نشان می دادم که دختر یک حمامی بتواند به آن راحتی مرا به بازی بگیرد؟ مسرور بیشتر از من به درد ابوراجح می خورد.اگر ریحانه دلش می خواست با مسرور زندگی کند. باید می پذیرفتم که لیاقت او همین است. با تلخی سعی کردم به خودم بقبولانم که ریحانه و مادرش تنها به این قصد به مغازه ما آمده بودند که تخفیف خوبی بگیرند. حدس آنها هم درست بود. با دادن دو دینار، هشت دینار تخفیف گرفته بودند. خودشان هم باور نمی کردند. دست در جیب بردم و دینارها را لمس کردم. دیگر تپشی در خود نداشتند. سرد و خشک بودند. دوست داشتم آنها را در حوض پرتاب کنم. آن وقت ابوراجح، با تعجب می پرسید که این کار چه معنایی دارد و من در حال رفتن، نگاهی به عقب می انداختم و می گفتم: بهتر است معنایش را از دخترت بپرسی. سکه ها را در مشت فشردم و برخاستم خودم را از آن محیط عذاب آور آزاد کنم. شاید اگر کنار فرات می رفتم و قدری شنا می کردم، حالم بهتر می شد. ابوراجح دستم را گرفت و گفت: باید فردا بیایی تا در اتاق کناری بنشینیم و صحبت کنیم. به چشم های مهربانش نگاه کردم. در یک لحظه از آن همه خیال های عجیب و غریبی که به دل راه داده بودم، خجالت کشیدم. چطور توانسته بودم در باره ریحانه آن گونه خیال بافی کنم؟ چهره ی نجیب و شرمگین او را به یاد آوردم که همچون فرشتگان، بی آلایش بود. ناگهان صدای گام هایی سنگین در راهرو حمام، که با عجله نزدیک می شد. رشته افکارم را پاره نمود. چند لحظه بعد مردی در لباس سربازان دارالحکومه، پرده ورودی را به یکباره کنار زد و گفت: جناب وزیر تشریف فرما می شوند. برای ادای احترام آماده باشید!........... پایان قسمت چهارم......... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @shamime_yaar
بسم الله الرحمن الرحیم
4_265388460171329771.mp3
1.21M
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ ⛅️الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج⛅️ ✨
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
🌸🌱 📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین" 🎤 سید هادی گرسویی
AUD-20210805-WA0006.mp3
11.48M
🎵 🗣️ هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹✨🍃
❣ 📖 السلام علیک فی آنآء لیلک و اطراف نهارک... 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب تیره‌ی غیبت، همه از تو نور می جویند؛ و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند. سلام بر تو و بر روز ظهورت🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «ویژگی دولت‌مردان امام زمان» استاد 👤 [ در حکومت ائمه و امام زمان پارتی‌بازی وجود نداره ...]
حدیث مهدوی🍃 🍃 امام صادق علیه ‏السلام فرمودند: ▫️ المُنتَظِرُ لِلثّانی عَشَرَ کَالشّاهِرِ سَیفَهُ بَینَ یَدَی رَسولِ اللّه‏ِ یَذُبُّ عَنهُ ▫️منتظر ظهور امام دوازدهم مانند کسی است که در رکاب پیامبر خدا شمشیر کشیده است و از ایشان دفاع می‏ کند. 📚 کمال الدین شیخ صدوق ص ۶۴۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 طبق روایات محلی است که قبل از ظهور عج با ۳۱۳یار خود ملاقات میکند این مکان در مکه به خرابه ای تبدیل شده است!