eitaa logo
شمیم ملکوت
385 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
296 ویدیو
125 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
نذر کرده بودند اگر خانه ی بزرگ بخرند، وقف زوّار کنند! حالا نذرشان را ادا کرده اند! چنان بی محابا خانه را در اختیار زوّار قرار داده اند که گویا ما میزبان هستیم و آنها مهمان! @shamimemalakut
اینجا هم، همه خیابانها به عکس شهدا مزین است! فردای قیامت، وجب به وجب سرزمین های اسلامی، حجت ما بر دیگر سرزمین هاست ! آنها هم جزو شهودند! @shamimemalakut
ایها العزیز! بضاعت ما اندک است، بیش از این بدن های خسته و پاهای تاول زده، چیزی نداشتیم نذرت کنیم! پذیرفتن اندک از مردم، عادت خودتان بوده است ! @shamimemalakut
چرخ دستی کارم را سبک کرده است و من را از زحمت دادن به دیگران خلاص! اینجا خیلی هنر کنی می توانی بار خودت را برداری! مثل روز قیامت! « وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَی » مدام فکر می کردم که فردای قیامت چه خواهم کرد با کوله باری از گناه که به گردنم افکنده ام؟! @shamimemalakut
گذرنامه اش اشتباهی داخل ساک دیگری رفته، هر چه قسم و‌آیه می خورند، فایده ندارد! قسم و آیه که سهل است، سند شش دانگ هم بیاوری فایده ندارد. مانند نماز که هیچ جایگزینی ندارد و اگر قبول شود، بقیه اعمال هم پذیرفته خواهد شد. « إِنَّ أَوَّلَ‏ مَا يُحَاسَبُ‏ بِهِ‏ الْعَبْدُ الصَّلَاةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا» @shamimemalakut
در یک موکب غوغا بود و جمع جوانان! وایفای رایگان بود! جوانها می گفتند: موکب فقط تو‌بودی، هر چی موکب قبل از تو بود، سوءتفاهم بود!! @shamimemalakut
زهرای سه ساله از هم سفران بود، معمولا داخل یا پشت بام کالسکه نشسته بود ، اما گاهی هم با دم پایی نایلونی کش دارش پیاده همراهی می کرد. در کربلا دم پایی را پایش می کردم ، با شیرین زبانی بهم گفت: خاله ببین پام اوف شده! نگاه کردم دیدم پایش تاول زده بود ! @shamimemalakut
دو سه بار در مسیر دیدمش! سر بزیر و ساکت می رفت! صدایش هم در نمی آمد! متوجه نمی شدم خسته است یا نه! یکبار هم کنار جاده داشت چیزی می خورد! بر خلاف همه که به او توجهی نمی کردند، بودنش حالم را منقلب کرده بود! نکند از من جلو بزند !! . . . او گوسفندی بود که با شتاب و عجله با زائران همراه شده بود، تا برای اطعام زائران اربعین در کربلا قربانی شود! خدا او‌ را پذیرفته بود، مانند گوسفند هابیل! @shamimemalakut
با یک شبه داعشی از کربلا به مرز خسروی آمدیم، با اینکه برای انتقال ما ۱۰ نفر ، حدود سه میلیون تومان طی کرده بود، مدام دنبال یک بهانه بود که یک کتک کاری راه بیندازد و یا ما را وسط راه پیاده کند! حرف زدنش ، داعشی های فیلم سینمایی« به وقت شام » را تداعی می کرد! ماشین را اصلا نگه نمی داشت، حتی برای آبجوش شیر کودک دو ماهه! عمداً ماشین را جوری در دست اندازها می انداخت که سرمان به سقف می خورد! هوا گرم بود، حالم داشت بهم می خورد ! نگرانی ناشناخته ای به سراغم آمده بود! مسیر خلوت بود، بیابانهای اطراف همگی خاکستری رنگ بودند! یکدفعه دلم برای وطنم و امنیت آن ، برای خیابانها و کوچه هایش ،برای زمین و آسمانش تنگ شد! رحمت ابدی خدا بر شهیدانی که نعمت امنیت را ارزانی ما کردند و خودشان رفتند! دوست داشتم به مرز رسیدم، خاک وطنم را ببوسم! @shamimemalakut
نیمه شب به موکب حضرت معصومه س رسیدیم! انگار به خانه ی پدرم رسیده بودم! داخل چادرها جا نبود، در حیاط، روی زمین سرد، گوشه ای را پیدا کردم و خوابیدم، راحت و آسوده، انگار سرم روی دامان مادرم بود! وای بر من ای بانوی مهربانی ها، اگر روز قیامت، پیدایت نکنم! ما به شما و برادرتان انس گرفته ایم! @shamimemalakut
قسمتتان شود این عمود شیرین و دوست داشتنی! عمود شماره یک ، در مقابل« باب القبلة»! که وقتی کنار این عمود رسیدید، دست راست را به ادب و احترام بلند کنید و بگویید: « لبیک یا داعی اللّه»! @shamimemalakut
شیر مادرشان حلالشان باد، که نهایت ادب و احترام را در این سفر، نسبت به من رعایت می کردند، هم خودشان ، هم مادرانشان ، هم همسرانشان ، هم دوستان و اقوامشان! شاگردانم را می گویم! با آنها هم سفر بودم! برایم غذا می گرفتند، آب خنک می آوردند، کوله ام را جابجا می کردند، جای خودشان را بهم می دادند، مدام می پرسیدند: استاد ! چیزی لازم ندارید؟! هرچه بهم احترام می کردند، داغ دلم تازه می شد، چون شرمنده زینب کبری می شدم! او این مسیر را چگونه آمده بود؟! تشنه، با زنجیر اسارت و اهانت، با داغ عزیزانش ! « امان از دل زینب » !! @shamimemalakut