🥀بهنامخداوندبخشندهومهربان🥀
135ای کسانی که ایمان آوردهاید! برپا کنندگان عدل و داد باشید و برای خدا گواهی دهید، هر چند به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکان شما باشد اگر [طرف گواهی] توانگر یا مستمند باشد، خدا به [رعایت] آنها سزاوارتر است پس از هوای نفس پیروی نکنید که از حق عدول کنید و اگر [در شهادت] زبان بازی کنید یا از آن رو گردانید، قطعا خدا به آنچه میکنید آگاه است
136ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و رسول او و کتابی که بر پیامبرش نازل کرده و کتابی که قبلا نازل نموده ایمان آورید و هر که به خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی وفرستادگان اووبه روزواپسینکافرشود،بیگمان به گمراهی دوری افتاده است
137هماناکسانی که ایمان آوردندسپس کافرشدندوپس ازآن ایمان آوردندوبازکافرشدندوآنگاه برکفرخویش افزودند،قطعاخداوندآنهارانخواهدبخشیدوراهی به آنهانخواهدنمود
138[و]به منافقان مژده ده که عذابی دردناک برای آنهاست
139آنان که کافران رابه جای مؤمنان به دوستی میگیرندآیاعزّت رانزدآنان میجویند!ولی به یقین هرچه عزت است ازآن خداست
140البته خدا[این حکم را]دراین کتاب برشمانازل کرده که چون بشنویدآیات الهی موردانکاروریشخندقرارمیگیردباآنهامنشینیدتاسخنی دیگرآغازکنند،چراکه دراین صورت شمانیزمثل آنهاخواهیدشد،ومسلماخدامنافقان وکافران راهمگی دردوزخ گردخواهدآورد🌹
#رهبرم_تاج_سرم
اشتیاق دیدنت از آنچه گویم خوش تر است
ماهِ رخسات طبیب و قلبِ من بیمارِ توست
#جانم_فدای_شماآقاجانم
#لبیک_یا_خامنه_ای
ادامه.....
🌱در حالی که بچه بغلم بود و دست پسرم دیگرم در دست افتادم روی زمین، مادرم نزدیک بود از شدت ترس و نگرانی پس بیفتد، درهمان حال گفتم مادر، شما، برادرم،فاطمه خواهرم همه حالتان خوب است؟و وقتی مادرم گفت: همه خوبیم چطورمگر....
🍁ازآنجامطمئن شدم به سرعت بلندشدم، خداحافظی کردم مادرم هرچه داد زد، چی شده، کجا می روی من فقط گفتم نمیدانم، خداحافظ ورفتم بیرون، به طرف خانه ی حاج آقا که میرفتم در راه همسایه های قدیمی مان را دیدم که چشمان قرمز مرا که دیدند، همه میگفتند چه شده، چرا چشمانت اینقدرقرمزشده، چیزی شده؟
🌱زنانشان با من روبوسی میکردند. ونمیفهمیدم که چطوری با همه احوالپرسی می کردم.
فقط میگفتم: خودم هم نمی دانم ببخشید وخداحافظی میکردم.
🍁 یک راست آمدن دم مغازه ی حاج آقا. دیدم آقای رحمتی وهمان همکار دیگردرمغازه ایستاده اند. باحاج آقاروبوسی و احوال پرسی کردم.گفتم برای کسی اتفاقی نیفتاده؟ نگران و کمی نالان گفت: چی شده؛؟ قاسم آقا که...
🌱گفتم حاج آقا، آقای رحمتی
میگویند که قاسم آقا فردامی آید،این را گفتم و رفتم بالا، حاج بی بی، بی بی فاطمه ونامزدش وبرادرقاسم آقا وزن برادروبچه هایشان همه بودند. وقتی مرا اینطوری دیدندهمه با تعجب و نگرانی گفتند: چی شده؟!
🍁 به حاج بی بی گفتم: شماهمه حالتان خوب است؟! همه گفتند: بله مگرطوری شده. ناگهان گفتم: یاابوالفضل قاسم آقا، نمی دانم بچه ها را گذاشتم باباخودم بودندکه به سرعت رفتم پایین در مغازه،
🌱گفتم آقای رحمتی من دروغ گفتید. حتماقاسم آقاطوری شده، مگرنه؟!
راستش را بگوئید، شمارابه خداراستش رابگوئید. دیدم حاج آقابه گریه افتاد و رنگش سفیدشد.
🍁گفت: قاسم آقا حتما کشته شده من میدانم قاسم آقاکشته شده، مگرنه آقای رحمتی؟
🌱آقای رحمتی و آن همکاردیگر گفتند: نه نه، حاج آقا آرام باشید، راستش را بخواهید قاسم آقاتیرخورده وپاهایش مجروح شده و الان هم دربیمارستان سرخس است. فردا می آوردندش مشهد.
🍁این را که شنیدم شروع به سر و صدا کردم وگفتم چرا مرا نبردید که شوهرم را ببینم شما همکاران او هستید چرا نگذاشتید که بروم ببینمش؟
🌱حالا من وحاج اقا بلند بلند گریه
می کردیم، آمديم بالا هر کسی یه چیزی می گفت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اَلسَّلامُ عَلَیْڪِ یا فاطِمَةَ الزَّهْراء
خوش آمدی به زمین ای شروع زیبایی🍃
تو عطر یاسی و نرگس تویی که
زهرایی🌺
تو آن طلوع قشنگی که در کنار علی🍃
برای ظلمت شبهای مکه آمدهای🌺
اگر چه وصف کمال تو غیر ممکن بود🍃
برای وصف خدا شرح بهترین غزلی🌺
🌺🍃🌺🍃🌺
#ولادت حضرت فاطمه(س)
#روزمادر
#روز زن
#مبارکباد
#تولد_روح_خدا_مبارک
ای امام عزیز🌷
🌷🔹🌷🔹🌷
🔹وجود مبارک شما روشنگر راه
زندگی انسانیت است که پس از
12 قرن از غیبت معصوم، خداوند شما را به ما عنایت کرد
تا جلوهای از نور ساطع معصومین بر ما بتابد.
🌷فرا رسیدن سالروز میلاد فرزند خلف حضرت فاطمه (س) حضرت روح الله و تقارن آن با میلاد مادر بزرگوارش بر همه مبارک باد.
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹
🔹خاطره ای از برادر بزرگوار شهید عزیز
پای بابا(حاج آقا ) در یک تصادف زخمی میشود و خیلی عفونت میکند. آنها به من زنگ زدند ومن شب رفتم خانه اشان🍃به قاسم آقا هم زنگ زده بودند. و او شبانه ماشین همکارشو قرض گرفته بود و با آن به مشهد آمده بود.خیلی کار سختی بود در آن زمان این کار. 🌷
بعد به خانه بابا آمد و بابا رو برداشتیم و به تربت حیدریه رفتیم که آنجا برادرم دکتر بود که با راهنمایی او پای بابا رو درمان کنیم و خداروشکر پای بابا درمان شد🍃
🔹خاطره ای از سیده فاطمه نژادحسینی برادرزاده شهید
عموی شهیدم بسیار پرجنب وجوش و خنده رو و به شکل خاصی هیجان آفرین بود. برای من و برادرم که در آن زمان کودکان ۹-۸ ساله بودیم حضور عمو و دیدار عمو برابر بود با نهایت هیجان و شادی و شعف و بازی و جوش وخروش.🌷بدلیل اینکه ایشان درآن زمان در اوج جوانی بودند ما به او خیلی احساس میکردیم که به او نزدیکیم و حضور او برای ما مصادف بود با بهترین خنده ها و خوشی ها و تفریحات و تجربه هیجان انگیزترین وقایع زندگی مان.🍃
یکبار که ایشان برای انجام ماموریتی از سرخس به مشهد آمده بودند، با یک تویوتای نظامی مدل ۹۲ با اسلحه بودند.
🌷وقتی درب خانه را باز کردیم و عمو را دیدیم بسیار خوشحال شدیم. عمو در خانه اسلحه را به من داده بود و من آنرا در دست گرفتم که برای من بسیار هیجان انگیز و غیر قابل باور بود و سپس من و برادرم را سوار ماشین کرد که شاسی خیلی بلندی داشت و ما را دور داد که این برای ما بسیار شیرین و هیجان انگیز و شادی بخش بود. و ما به واسطه ی وجود ایشان این تجربیات شیرین را دیدیم.🍃
#خاطره ای از سید جواد نژاد حسینی برادر زاده شهید بزرگوار
من و خانواده ام در زمان کودکی در شهر تربت حیدریه زندگی میکردیم. عمو برای دیدن خانواده ما هر از گاهی به خانه ما می آمدند.🌷
اما در آخرین سفری که به خانه ما داشتند با دست شکسته با ماشین آمده بودند که خیلی سخت بود و ما خیلی ناراحت شدیم که او مسافت زیادی را با اون شرایط رانندگی کردند.این کار ایشان نشان دهنده مهرو محبت فراوان ایشان نسبت به خانواده اش بود. من حدوداً ۱۱ ساله بودم خیلی به عمو علاقه داشتم چون او بدلیل جوانی و شور و شوق زیاد با کوچکترها خیلی خوش برخورد بود مخصوصا با ما که برادرزاده هایش بودیم.🍃
هنگام برگشت یادم می آید که مشکلی برای ماشین شان پیش آمده بود و او به تنهایی کنار لاستیک ماشین نشسته بود و مشغول تعمیر آن بود. من هم چون خیلی عمو را دوست داشتم کنارش نشسته بودم و اورا تماشا میکردم و باهم صحبت میکردیم،آن چند دقیقه صحبت با ایشان برایم آخرین خاطره از عمو باقی ماند.🌷
من به ایشان گفتم که خواهش میکنم از پیش ما نروید و همینجا بمانید اما عموجان گفتند نه عزیزم من باید برم سرکار و آنجا به من نیاز هست. اینجا به من ثابت شد که کار و خدمت به مردم برای ایشان بسیار مهم بود.🍃
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# من مادر 🌷شهید🌷 هستم
🔹 در این شب و روزهایی که مشغول خوشحال کردن مادران خود هستیم مادرانی هستند که فرزندانشان برای دفاع از ما
🌷شهید شدند🌷 ، در حد توان قدردان زحماتشان باشیم.
روزتان مبارک....
مسابقاتِ شهداییِ "شمیم عشق"
شماهم دعوتید... اگر توان کمک ندارید لطفا در نشر این پوستر ماراهمراهی کنید... اجرتون با خود شهید🌷
.:
💥سلام همراهان شهدایی روزتون بخیر 💥
همونطور که میدونین داریم کمک هزینه ای جمع میکنیم برای شهید عزیز🌹آقا محمد هادی ذوالفقاری 🌹جلسه یادبودی بگیریم 😍
در تهران و با مدیریت خانواده شون...
مبالغی ک تا الان جمع شده به حساب پدر شهید واریز شده...
اگر شماهم براتون امکانش هست. در حد وسع و توانتون هر چقدر که میتونید شریک بشید در این مجلس یادبود...
از 400 سهم ده هزارتومانی 247 سهم باقی مونده
جانمونی رفیق شهدایی☺️🌹