#دعا_درمانے
🌸🍃 #دعایی_جهت_بی_نیازی
📚در کتاب منتخب مصباح
از معصومین(ع) روایت شده
هر کس این دعا 👇🏻را
🌸🍃در هر جمعه 《هفتادمرتبه 》
بخواند، سه جمعه بر او نمیگذرد، مگر آن که حق تعالی او را بینیاز میگرداند از هر کس به فضل خود انشاءاللّه.
💥بِسْم اللّهِ الرِّحْمنِ الرِّحیمْ
یا مُفِیدُ یا غَفُورُ یا وَدُودُ أغْنِنی بِحَلالِکَ عَنْ حَرامِکَ وَ بِطاعَتِکَ عَنْ مَعْصِیَتِکَ وَ بِفْضْلِکَ
عَمَّن سِواکَ بِرَحْمَتِک یا أرْحَمَ الرَّاحِمیِنَ💥
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🌼
من امروز با تمام وجود خوشبختیام را جشن میگیرم؛زیرا هدفی برای زیستن،دلی برای دوست داشتن و مهربان خدایی برای پرستیدن دارم.
خدایا سپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل_نهم:
❤️صدایش را شنیدم. درست مانند وقتی که قرآن میخواند نرم و خوش آهنگ.. اما من متنفر بودم، نه از صدا، که از صاحبش..
دوباره ضربه ایی به در زد ( سارا خانووم.. خواهش میکنم درو باز کنید..)
زیادی آلمانی را خوب حرف میزد. به همان خوبی که ته مانده ی انگیزه ی زندگیم را گرفت. دیگر چه داشتم که دل وصل کنم به بودن و نفس گرفتن؟ زیبایی، آخرین چیزی بود که از دست دادم و حالا به امید مرگ باید لحظه های آغشته به سرطانم را میشمردم.. صدایش در گوشم موج زد ( سه ثانیه صبر میکنم.. در باز نشد، میشکنمش..)
پس سه ثانیه برای گذشت از زندگی و نجات از دستِ این مسلمان داعش مسلک وقت داشتم.. باید داغِ این رستگاریِ نکاحین را به دلش میگذاشتم.. تکه ی آیینه را با وجودی لرزان شده از ترس روی مچ دستم فشار دادم.. مُردن کارِ ساده ایی نبود، دستم سوخت، چند ضربه ی محکم به در خورد، من با تمام وجود وحشت کردم، و در شکست..
با موهایی پریشان.. صورتی خوابیده در ریش و لباسی که عدم هماهنگی در رنگهایش، عجله برای رسیدن به این خانه را نشان میداد. با رنگی پریده، سری پایین و چشمانی چسبیده به دستم، حیرت زده روبه رویم ایستاد. (صبر کن.. داری چیکار میکنی..) زخم دستم سطحی بود.. پروین با دیدنم جیغ زد. عصبی فریاد زدم ( دهنتو ببند..)
حسام با آرامشی هیستیریک از پروین خواست تا اتاق را ترک کند. دو قدم به سمتم برداشت. خودم را عقب کشیدم.. آرزوی این تَن را به دل میگذاشتم. (نزدیک نیا عوضی..) ایستاد. دستانش را تسلیم وار بالا برد. حسِ جوجه اردکی را داشتم که در حصاری از گربه های گرسنه دست و پا میزند. (باشه.. فقط اون شیشه رو بنداز کنار.. از دستت داره خون میاد..). روزی میخواستم زندگی را به کامش زهر کنم. اما حالا داشتم جانم را برای اخلاصی از دستش معامله میکردم. ترس و خشم صدایم را میخراشید (بندازم کنار که بفرستیم واسه جهاد نکاح؟؟ مگه تو خواب ببینی.. وقتی دانیالو ازگرفتی.. وقتی با اون خدا و اسلامت تنها خوشیمو آتیش زدی و کَردیش یه قصاب عین خودتو اون دوستای لعنتیت، عهد کردم که پیدات کنمو خِرخِرتو بجوئم.. اما تو پیدام کردی اونم به لطف اون عثمان و یانِ عوضی.. و درست وقتی که حتی انرژی واسه نفس کشیدن ندارم.. نمیدونمم دنبال چی هستی.. چی از جوونم میخوای.. اما آرزوی اینکه منو به رفقای داعشیت بدی رو به دلت میذارم.. ) گوشیم به صدا درآمد و حسام به سمتم دوید.. غافلگیر شدم.. به شیشه ی مشت شده در دستم چنگ زد و من با تمام نیرویی که ترس، چند برابرش کرده بود در عین مقاومت، حمله کردم.
نمیدانم چند ثانیه گذشت.. اما شیشه در دستش بود و از پاره گیِ به جا ماند رویِ سینه اش خون بیرون میزد.. هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش.. روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار میداد. کاش میمیرد.. چرا قلبش را نشکافتم؟؟ مبهوت و بی انرژی مانده بودم..
شیشه را به درون سطل پرتاب کرد.. چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد. شالِ آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت. گوشی مدام زنگ میخورد.. مطمئن بودم یان است. گوشی را برداشت با صدایی گرفته از سلامتیم گفت.. این آرامش از جنسِ خاطراتِ صوفی نبود.. مشتی دستمال کاغذی برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش خونی شد.
چشم به زمین دوخته به سمتم خم شد ( برین روی تختتون استراحت کنید.. خودم اینا رو جمع میکنم). این دیوانه چه میگفت؟؟ انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.. سرش را بالا آورد.. تعجب، حیرت، ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید ( واقعیت چیزه دیگه اییه.. همه چیز رو براتون تعریف میکنم..)
یک دستش را بالا آورد، با چهره ایی مچاله از درد ( قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه.. نه از طرف من.. نه از طرف داعش.. ) مگر مسلمانان هم شرف داشتند؟؟ چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی، به سمت تخت رفتم. من تمام زندگیم را باخته بودم، یک تنِ نحیف دیگر ارزشِ مبارزه نداشت.
پروین به اتاق آمد با دیدن حسام هینی بلند کشید ( هیییس حاج خانوم.. چیزی نیست.. یه بریدگی سطحیه.. بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین.. بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانووم درست کنید) و با لحنی مهربان، او را از سلامتش مطمئن کرد. پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد.
حسام دستمالِ تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده، پاشیدگیِ اتاقم را سامان میداد.. با دقت نگاهش میکردم.. بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدنِ دل محسوب میشد.. او هم مانند پدرم هفت جان داشت..
درد و تهوع به تار تارِ وجودم هجوم آورد. در خود جمع شدم. حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت. صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم ( آقا حسام.. مادر تورو خدا برو درمونگاه.. شدی گچ دیوار.. )
ادامه دارد...
@tafakornab
@shamimrezvan
#حدیث_مهدوی
💚مولا امیرالمومنین(ع)
🍃یاران مهدی(عج)
همه جوان اند و پیر در میان
آنها به چشم نمیخورد
☘مگر اندک به اندازه سرمه در چشم
📗الغیبه للطوسی:476
🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃
#حدیث
💚حضرت مهدی(عج) :
🍃اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِیل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم
☘برای تعجیل در ظهور من زیاد دعا کنید
🍃که خود فَرَج و نجات شما است.
📚کمالالدین، ج ٢، ص ٤٨٥
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه
✨بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ
✨فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ
✨وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۱۲﴾
✨آرى هر كس كه خود را با تمام وجود
✨به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد
✨پس مزد وى پيش پروردگار اوست
✨و بيمى بر آنان نيست
✨و غمگين نخواهند شد (۱۱۲)
📚سوره مبارکه البقرة
✍آیه ۱۱۲
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 کلیپ☝️#احکام_شرعی
#پرسش_پاسخ_شرعی
⭕️ #کاشت_ناخن و موژه حکمش چیست؟
💠 حجت الاسلام والمسلمین #استاد_راجی
لطفا حداقل به یک نفر بفرستین👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#سوره_درمانے
#بخت_گشایی
دعای جلب خواستگاران زیاد 💑
برای جلب خواستگار زیاد و تسهیل امر ازدواج ، با حضور و توجه قلبی سوره های مبارکه ذیل را بر آبی پاک قرائت کند و در روز جمعه قبل از اذان مغرب با آن آب غسل کند و بعد از آن سوره مبارکه طه را سه مرتبه قرائت کند ، به اذن خداوند متعال خواستگاران زیادی پیدا خواهند شد.
سوره های مبارکه ذیل را قرائت کند :
✔۱-سورة الفلق ( ۷ مرتبه ).
✔۲-سورة الناس ( ۷ مرتبه ).
✔۳-سورة الإخلاص ( ۷۱ مرتبه ).
✔۴-سورة طه ( ۲ مرتبه)
✔۵-سورة الكافرون ( یک مرتبه )
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
سعی کنید تلافی جو نباشید. این نکته مهمی است؛اگر بخواهیدبه تلافی اشتباه همسرخود #لجبازی کنید، همه پلهای رابطه با همسرتان را خراب کردهاید. شاد باشید و به هم محبت کنید..
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تربیت_فرزند👨👩👧👦
گیف آموزشی👆
هیچ چیز ارزش اشکهای کودکان را ندارد!
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#ویژه_جمعه_ها
#تشرفات (قسمت دوم)
پس از تأمّل و تفكّر، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين وضع بمانم، تا سپيده طلوع كند، سپس به همان محلى كه از آنجا حركت كرديم بازگردم، و از آنجا چند نفر نگهبان همراه خود برداشته، به قافله ملحق شوم، در آن حال در برابر خود باغى ديدم، و در آن باغ باغبانى بيل به دست به درختان بيل میزد كه برفش بريزد، به طرف من آمد، به اندازه فاصله كمى ايستاد و فرمود: كيستى؟ عرض كردم: دوستان رفتند، و من جا مانده ام، اطلاعى از جاده ندارم، مسير را گم كرده ام،
✨💫✨
به زبان فارسى فرمود: نافله بخوان تا راه پيدا كنی من مشغول نافله شدم، پس از فراغت از تهجّد، دوباره آمد و فرمود: نرفتى، گفتم: و اللّه راه را نمیدانم، فرمود: جامعه بخوان، من جامعه را حفظ نداشتم، و تاكنون هم حفظ ندارم، با آنكه مكرّر به زيارت عتبات مشرّف شده ام، از جاى برخاستم و تمام زيارت جامعه را از حفظ خواندم، باز نمايان شد و فرمود: نرفتى، هنوز هستى؟ بى اختيار گريستم و گفتم: هستم راه را نمیدانم، فرمود: عاشورا بخوان، و عاشورا را نيز از حفظ نداشتم، و تاكنون نيز ندارم،
✨💫✨
پس برخاستم و از حفظ مشغول زيارت عاشورا شدم، تا آنكه تمام لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم، ديدم باز آمد و فرمود: نرفتى، هستى؟ گفتم: نه تا صبح هستم، فرمود: من اكنون تو را به قافله می رسانم، رفت بر الاغى سوار شد، و بيل خود را به دوش گرفت، و فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو.
ادامه دارد..
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@tafakornab
@shamimrezvan
💥تجاوز به حریم شخصی
💎خواه با همکارتان فوقالعاده صمیمی باشید خواه نباشید، درهرحال بهتر است دربارهی موضوعات شغلی، فاصلهی مناسب را با دوستان و همکاران در محل کار و البته رئیستان حفظ کنید.
💎اگر این فاصله را رعایت نکنید، باعث میشوید آن طرف احساس ناراحتی کند و حتی حضور شما را نوعی تهدید بداند.
💎بهترین قانونی که میتوان در چنین مواقعی رعایت کرد چیست؟ حدود ۱ تا ۲/۵ متر فاصلهی خوبی بین شما و همکارانتان است.
#پیام_سلامتے
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
گفت: دنیا پوچ و بیارزش است.
هیچ ارزشی ندارد، گفتم:حرفهای خوب بزن. دنیا بی ارزش نیست.
فقط انسانی زندگی کردن خیل سخت است.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh