﴾﷽﴿
#دعا_درمانے
💞 #دعاے_زلـــیخــــا 💞
💞برای #تسخیرقلوب_مخلوقات خصوصا منظور نظر این دعای مبارک کثیر الفوائد است
زنهار به نااهل نیاموزد و غیر عمل که به حرام باشد معمول ندارد.
این است دعای مبارک:👇
💖اَللّهُمَ اِنَّهُ لَیسَ فَی السَّماواتِ دَوَرات
ٌوَ لا فِی الأَرضَ غَمَراتٌ وَ لافِی الشَجَرِ وَرَقاتٌ
وَلا فِی الاَجسامِ حَرَکاتٌ وَلا فِی العُیُونِ لَحَظاتٌ
وَلا فِی النُّفُوسِ خَطَراتٌ إِلاّ وَ هِیَ بِکَ عارِفاتٌ
وَ لَکَ شاهِداتٌ وَ عَلَیکَ دالاّ تٌ وَ فی مُلکِکَ
مُتَحَیِّراتٌ؛فَبِالقُدرَةِ الَّتی سَخّرَتَ بِها اَهلَ
السَّماواتِ وَالاَرضِ؛سَخِّر لی قُلُوبَ المَخلُوقاتِ
اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ وَ بِالاِجابَةِ جَدیرٌ
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَجمَعینَ💖
و اگر کسی مخصوص نظر دارد به جای سَخِّر لی قُلُوبَ المَخلُوقاتِ
بگوید سَخِّر لی قَلبِ فلان بن فلان الی آخر دعا:
نکته اضافی : مثلا اگر مرد است بگوید سخرلی قلب علی بن محمد
و اگر زن است بگوید سخر لی قلب فاطمه بنت محمد
🔸میتواند صبح روز جمعه به نیت مهر و محبت مطلوبش هفت بار بخواند. همچنین میتواند با گلاب و زعفران و در کاغذ بدون خط بنویسد و با خود همراه داشته باشد.🔸
📚منبع :نحفة الاسرار ص 50 و 51
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
#سوره_درمانے
#حاجت_روایی_مخصوص_روزجمعه
#دفع_بلا_و_دشمن
🌸✨ جهت دفع بلا و دشمن و
نیل به مقاصد در روز جمعه
(ترجیحا بعد از نماز)
۱۰ بار سوره حمد بخواند✨
📚 رهنمای گرفتاران ۷۵
═══. ೋღ🌸ೋღ.═══
#معتبرترین_دعا_برای #پولدار شدن🔴
مرحوم #سقازاده واعظ در کتاب #گلهای_ارغوان ختمی بسیار مجرب را برای ثروتمند شدن نوشته اند که آن ختم به ترتیب زیر است:
🌸✨هر روز #جمعه ۲۰ مرتبه و یا ۴۰ مرتبه(چهل مرتبه برتر است)به نیت #ثروتمند شدن،آیه شریف۶۴ سوره حج را بخوانید🌸✨
.اثرش تا #جمعه هفته بعد دیده خواهد شد.
✨لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ✨
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست و در حقيقت اين خداست كه خود بىنياز ستوده[صفات] است (۶۴)
══ ೋღ🌸ღೋ ══
#ویژه_جمعه_امروز😍👆
معتبرترین دعای ثروت💰💰
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم.
صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم.
یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.»
با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم.
تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند.
ادامه دارد...✒️
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
#حدیث_روز 👆
#عیدانه
🌸پیامبر صلی الله علیه و آله:
هرگاه براى قومى مهمان بيايد، روزى اش را نيز با خود از آسمان مى آورد، و هرگاه غذا بخورد، خداوند، با فرود آمدن او بر آنان، گناهانشان را مى آمرزد...
#میهمان_نوازی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#هرروزیک_آیه
📕 إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي
✨هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ
📕الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا
📕قطعا اين قرآن به آيينى كه خود پايدارتر است
✨راه مى نمايد و به آن مؤمنانى
📕كه كارهاى شايسته مى كنند مژده مى دهد
✨كه پاداشى بزرگ برايشان خواهد بود
📚سوره مبارکه الإسراء
✍ آیه ۹
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
#ویژه_جمعه_ها
داستانی جالب
✨پیرمردی داخل حرم ، دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بود و گفت: سواد ندارم برام زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم؟
جوان باکمال میل پذیرفت و شروع کرد به خوانـدن زیارتنامه
السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ ....
وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع).
جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟
پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟
جوان گفت: پــس سلام کن.
پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :
السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری.
جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت و گفت:
«و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة».
⚡️ مبادا امـام زمـان ( عج ) کنارمون
باشه و نشناسیم.
اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفرج
~~♡┈••✾ ✾••┈♡~~
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆