eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
25.7هزار دنبال‌کننده
33.3هزار عکس
18.2هزار ویدیو
224 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث کانال دوم مون(داستانهای آموزنده بهلول عاقل) http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 19 بهمن ماه 1399 🌞اذان صبح: 05:34 ☀️طلوع آفتاب: 06:59 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:38 🌖اذان مغرب: 17:57 🌓نیمه شب شرعی: 23:36
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ❓ 🌹 ️حضرت امیر المومنین علیه السلام در نامه‌ای به جناب مالک اشتر رضوان الله علیه فرمودند: 🔹 «وَإِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ الاَْرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا، إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لاِِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاَةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَسُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ، وَقِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ.». 🔹همانا ویرانی زمین به دلیل تنگدستی مردم است و تنگدستی مردم به دلیل غارت اموال از طرف حاکمانی است که به آینده حکومتشان اعتماد ندارند و از آنچه مایه عبرت است، عبرت نمی‌گیرند. 📚نهج البلاغة،تالیف سیدرضی، نامه۵۴ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمدو3ڪـوثر رکعت دوم⇦حمدو3توحید 📚جمال الاسبوع۵۴
✅مبارزه با کم خونی با فرنی در صبحانه: ▫️به کودکان کم خون خود در وعده صبحانه فرنی بدهید 🍲یک کاسه فرنی حاوی پروتئین ، فیبر ، آهن و اسید فولیک است که برای کودکانی که زود به زود مریض می شوند مفید است.
6.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹روز است بیا کینه بشوییم از دل 🌹نیکو شود ار قصه بگوییم از دل 🌹باز آ که دوباره دل بهم بسپاریم 🌹بنشین که مراد هم بجوییم از دل 🌹 سلام برشما دوستان با وفا 🌹 روز زیباتون پر از شادی و نشاط 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام در این 🍃یکشنبه زیبا 🌹آرزو میکنم 🍃سلامتي 🌹دل خوشی 🍃شادي 🌹امنیت 🍃ایمان 🌹ثروت 🍃عاقبت بخیري 🌹روزیتون باشه ‎‌‌‌‌
دعای 🌸قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عالِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِي ما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «46»زمر 🌸وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا (80)اسرا 🌸وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً (81) 🌸وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً (82)اسراء 🌷از جمله خواص این آیات 🍂خریدو فروش 🍃رفع 🍂دعای 🍃شفای 🍂 🍃دعای بیرون رفتن از 🌷از ۱۰ تا ۱۰۰ مرتبه خوانده شود. اگر کسی و ۱۰۰ مرتبه بخواند حاجتروا میشود❣ 🌷ان شاءالله🌷 📕 راهنمای گرفتاران بامنتشرکردن درثواب آن شریک باشید👇 👌بنابه مشکلتون ادعیه مورد نظرتون رو سرچ کنید
❇️ 📖از سوره نساء آیه ۱۰۰: 🌻وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا🌻 🖊بر کف دست نوشته صبح ناشتا بلیسد سحر بر او کارگر نشود 📚 اسرار المقاصد ص ۳۷۱ ترجمه خوشه یی طباطبایی
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 7️⃣2️⃣ فصل ششم : جنگ هنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. خانهٔ ما به پالایشگاه نزدیک بود. هر روز هواپیماهای عراقی برای بمباران پالایشگاه می آمدند. دود سیاهی که از سوختن تانک فارم بلند شده بود، همهٔ آبادان را پوشانده بود. با شروع جنگ، همه جا به هم ریخته بود. بعضی از مردم، همان اول، خانه و زندگی و شهر را ول کردند و رفتند. برای اینکه نگران مادر نباشم، او را به خانهٔ خودمان آوردیم. مهرداد چند ماه پیش از شروع جنگ به خدمت سربازی رفته بود. او در مهر سال ۵۹ در شلمچه خدمت می کرد. مهران هم به عنوان نیروی مردمی با بچه های مسجد فعالیت می کرد. مهری و مینا هم هر روز صبح برای کمک به مسجد پیروز میرفتند و هر وقت کارشان تمام می شد، خسته و گرسنه برمیگشتند. زینب و شهلا هم به مسجد قدس و جامعهٔ معلمان می رفتند و هر کاری از دستشان برمی آمد انجام می دادند. برق شهر قطع شده بود. شب ها فانوس روشن می کردیم. من و مادرم و شهرام در خانه بودیم و دعا می کردیم. صدای هواپیما و خمپاره هم از صبح تا شب شنیده میشد. یکی از روزهای مهرماه، یکی از بچه های مسجد قدس به خانه ی ما آمد و گفت: تعدادی از سربازها به مسجد آمده اند و گرسنه اند. ما هم چیزی نداریم به آنها بدهیم. من هرچیزی در خانه داشتم، اعم از تخم مرغ وگوجه و سیب زمینی، همه را جمع کردم و به آنها دادم.بنی صدر که مثلا رئیس جمهور بود اصلاً کاری نمی کرد. هر روز که می گذشت، وضع بدتر می شد. و خمپاره و توپ بیشتر روی آبادان میریختند؛ طوری که ما صدای خراب شدن بعضی از ساختمان های اطرافمان را می شنیدیدم. اما من راضی بودم که همه ی خطرها را تحمل کنم و در آبادان بمانم. دخترها هم بی آبی و بی برقی و خطر را تحمل می کردند و حاضر نبودند از آبادان فرار کنند. مهری و مینا برای کمک به مسجد پیروز (مهدی موعود) در ایستگاه ۱۲ میرفتند. در آنجا تعدادی از زنها به سرپرستی خانم کریمی (مادر میمنت کریمی) برای رزمندهها غذا درست میکردند. گاوهایی که در اطراف آبادان زخمی می شدند را در مسجد سر می بریدند و زن ها گوشت های آنها را تکه می کردند و آبگوشت درست می کردند و گوشت کوبیدهٔ آن را ساندویج می کردند و به خرمشهر می فرستادند. مینا بارها توی دلش از خدا خواسته بود که مهرداد هم از آن گوشت بخورد. اتفاقا یک بار که مهرداد از جبهه به خانه آمد، از ماجرای گرسنگی چندروزه در جبهه و گوشتی که خورده بود تعریف کرد و ما فهمیدیم مهرداد همان ساندویج های گوشت دست ساخته ی دخترها را خورده است. مهران و مهرداد اصرار داشتند که ما همگی از شهر خارج شویم. همهٔ دخترها مخالف رفتن از شهر بودند. زینب هم عاشق آبادان بود و تحمل دوری از آبادان را نداشت. اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم. در همهٔ این سال ها بچه ها حتی برای سفر هم از آبادان خارج نشده بودند. بین مهران و مهرداد و دخترها سر ماندن و رفتن از آبادان، دعوا سر گرفت. مهرداد هر چند روزی یک بار از خرمشهر می آمد و وقتی می دید که ما هنوز توی شهر هستیم عصبانی می شد. میخواست خودش را بکشد. اواسط مهرماه، خیلی از خانواده ها از شهر خارج شده بودند. ما تا آخر مهرماه راضی به رفتن نشدیم. بابای مهران قصد داشت که ما را به خانه ی تنها خواهرش در ماهشهر یا به خانه ی فامیل های پدری اش در رامهرمز ببرد. چند سال قبل از جنگ، دخترعموی جعفر برای گذراندن دورهٔ تربیت معلم آمده بود آبادان و برای مدت زیادی پیش ما بود. من هم حسابی از او پذیرایی کرده بودم. مادرم چند بار دعوتش کرد و ماهی صبور و قلیه ماهی برایش درست کرد. منزل عموی بابای مهران در رامهرمز بود و جعفر اصرار داشت ما را به آنجا ببرد. تا آخر مهرماه راضی به رفتن نشدیم.
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 ⭕️ ⭕️ 👈قسمت 8️⃣2️⃣ اوضاع شهر روز به روز خراب تر می شد. بازار و مغازه ها تعطیل شده بود. مواد غذایی پیدا نمی شد. نان گیر نمی آمد. حمله ی عراقی ها هم هر روز سنگین تر می شد. مردم بعضی از محله ها در کوچه و خیابان هایشان سنگر ساخته بودند و در سنگرها زندگی می کردند. ولی ما سنگر نداشتیم. توی خانه ی شرکتی خودمان زندگی می کردیم. حیاط سیمانی خانه زیر دوده ی سیاه پیدا نبود. مخزن های نفت پالایشگاه آتش گرفته بودند و شبانه روز در حال سوختن بودند و دوده ی سیاه آنها حیاط همه ی خانه های اطراف پالایشگاه را پر کرده بود. یکی از روزهای آخر مهرماه، مهران و مهرداد دوتایی با عصبانیت به خانه آمدند و گفتند: شما باید از شهر بروید. من و مادرم مخالفت کردیم. مهرداد گفت: شما که مخالفت می کنید، اگر عراقی ها آمدند وارد خانه شدند، با دخترها چه می کنید؟ من گفتم: توی باغچهٔ خانه گودالی بکنید، ما را در گودال خاک کنید. آن روز مهری و مینا از دست برادرها فرار کردند و به مسجد پیروز رفتند و آنجا پنهان شدند. مهران و مادرم به دنبال دخترها به مسجد پیروز رفتند. بابای مهران و پسرها مصمم شده بودند که ما را از آبادان بیرون ببرند. مهری و مینا توی مسجد قایم شده بودند و حاضر به ترک آبادان نبودند. مهران به زور آنها را از مسجد بیرون آورد و به خانه برگرداند. من تسلیم شده بودم و با دخترها حرف میزدم که آنها را راضی به رفتن کنم. اما دخترها مرتب گریه می کردند و اعتراض داشتند. مینا که عصبانی تر از بقیهٔ دخترها بود، شروع به داد و فریاد کرد و گفت: من از شهرم فرار نمی کنم، میخواهم بمانم و دفاع کنم. مهرداد، که از دست دخترها عصبانی بود و غضه ی ناموسش را داشت و از اینکه دخترها دست عراقی ها بیفتند وحشت داشت، برای اولین بار خواهرش را زد. مهرداد با عصبانیت آن چنان لگدی به سمت مینا پرت کرد که یک طرف صورت مینا کبود شد. روز خیلی بدی بود؛ حمله ی دشمن یک طرف، ترک خانه و شهرمان و دعوای خواهر و برادرها یک طرف دیگر، اعصاب همهٔ ما خرد شده بود. در طی همه ی سال هایی که آبادان زندگی کردیم، هیچ وقت بین بچه هایم دعوا و ناراحتی نشده بود. تا یادم می آمد، پسرها و دخترهایم همه کس هم بودند و به هم احترام می گذاشتند. اما آن روز پسرها یک طرف فریاد میزدند و دخترها یک طرف. تک تک بچه ها به آبادان وابسته بودند. در همه ی سال های زندگی مان حتی یک مسافرت نرفته بودیم. همهٔ خوشی ما همان خانه و محله و شهر خودمان بود. کسی را هم نداشتیم که خانه اش برویم. تنها عمه ی بچه ها که شوهرش عرب و آشپز شرکت نفت بود، در ماهشهر زندگی می کرد. او هشت تا بچه داشت. هیچ وقت مزاحم او نشده بودیم. خانه ی فامیل های بابای مهران در رامهرمز هم نرفته بودیم. حالا با این وضع باید همهٔ ما به عنوان جنگ زده و خانه از دست داده به جاهایی می رفتیم که تا آن روز با عزت هم نرفته بودیم. ما دلخوشی به آینده داشتیم. فقط چند دست لباس برداشتیم. به این امید بودیم که جنگ در چند روز آینده یا چند ماه آینده تمام می شود و به خانهٔ خودمان برمی گردیم. فقط مینا و مهری حاضر نشدند که لباس جمع کنند. تا لحظه ی آخر کتاب مفاتیح در دستشان بود و دعا میخواندند و از خدا می خواستند که یک اتفاقی بیفتد، معجزه ای بشود که ما از آبادان بیرون نرویم. غم سنگینی هم در صورت زینب نشسته بود. حرف نمی زد. چون کوچک ترین دختر بود، به خودش اجازه نمی داد که خیلی مخالفت کند. سنش کم بود و میدانست کسی به او اجازه ی ماندن نمی دهد. ادامه دارد.....
💎مولاعلی(علیه السلام): 🔸آن كه كينه را كنار بگذارد، قلب و عقلش آرامش مى يابد.🔸 📚غرر الحكم : ح 8584 ➖〰➖➖〰➖〰➖〰➖ : الجِهادُ عِمادُ الدِّينِ ، و مِنْهاجُ السُّعَداءِ . جهاد ستون دين و راه روشن نيكبختان است. 📚 غرر الحكم : حدیث 1346
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوتاه☝️ ➖〰➖〰➖〰➖〰➖ ﷽ ❓پرسش بستن شیر آب در حال وضو چه حکمی دارد؟ ✅پاسخ اشکال ندارد. نکته: اگر بعد از ریختن آب روی اعضای وضو، نخست شیر آب بسته شود و سپس وضوی اعضا کامل شود، از اسراف جلوگیری خواهد شد و برای مسح، اشکالی پیش نخواهد آمد.