eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
23.2هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
17.8هزار ویدیو
223 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
ویژه امروز 🔴🔴🔴 📌پیامبر اکرم صل الله علیه و آله وسلم فرمودند... ✍من آیاتی را در قرآن مى شناسم که اگر تمام انسانها دست به دامن آن شوند براى حل مشکلات آنها کافى است و آن آیات سوّم و چهارم سوره طلاق است... 💥وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْث لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْىء قَدْراً💥 🍂طریقه ختم به جهت وسعت روزى، 🍃آیه مذکور را از روز دوشنبه شروع کند، 🍂تا چهل روز، روزى 153 مرتبه بخواند 🍃روز چهلم 178 مرتبه بخواند. 🍂به جهت وسعت رزق و برکت مال و رسیدن به دولت و ثروت بسیار محرب هست. http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
🌸🍃 🖊 یکشنبه و دوشنبه وقت ظهر غسل کند و دو رکعت نماز بخواند و با هر انگشت دست هاے خود یڪ بار 【 】 بگوید ❥ 📓 بحر الغرائب ۱۳۱ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
○°●•○•°💢🦋💢°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍ برگرد کوین 🌹توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... . 🌹پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ... مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ... 🌹شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... . - کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه... 🌹محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی ... با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... . 🌹مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ... چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ... تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی ... 🌹اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ... بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... 🌹فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ... . ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍ برای زندگی 🌹سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ... با خوشحالی اومدن سمتم ... . - وای کوین ... بالاخره پیدات کردیم ... باورت نمیشه چقدر گشتیم ... یه نگاهی به اطراف کرد ... عجب مزرعه زیبائیه... کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ... بچه ها دورم رو گرفتت ... یه نگاهی به سارا کردم ... . 🌹- دستت چطوره؟ ... خندید ... از حال و روز تو خیلی بهتره ... چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ ... . سرم رو انداختم پایین ... اگر برای این اومدید ... وقتتون رو تلفکردید ... برگردید ... . 🌹- درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم ... هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ... مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ... فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ... فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی ... و رفت ... 🌹چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت ... ما همه پشتت ایستادیم ... اینقدر تهدیدشون کردیم که نزاشتیم ازت شکایت کنن ... سارا هم همین طور ... تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ... ازشون شکایت می کنه ... دستش 3 تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ... خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه ... حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ... برگرد پسر... تو تا اینجا اومدی ... به این راحتی جا نزن ... 🌹بچه ها که رفتن ... هنوز کیفم توی دستم بود ... توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ... حرف هاشون درست بود ... من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم ... اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن ... حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت ... 🌹در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ... فقط کافی بود واسش تلاش کنن ... ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ... جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ... ✍ادامه دارد... ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام حسن علیه السلام: ‌ 🍃همانا بهترین نیکی ها، اخلاق نیکوست. ‌ 📚وسائل الشیعه، ج۱۲، ص۱۵ ‌ 〰➿〰➿〰➿〰➿➿〰 💎امام حسین علیه السلام: 🌱کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آرزویش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود 🍃مَن حاوَلَ اَمراً بِمَعصِیَةِ اللهِ کانَ اَفوَتُ لِما یَرجو و اَسرَعُ لِما یَحذَرُ 📚تحف العقول، صفحه248 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيرًا ﴿۴۷﴾ ✨و مؤمنان را مژده ده كه براى آنان از جانب ✨خدا بخشايشى فراوان خواهد بود (۴۷) 📚سوره مبارکه الأحزاب ✍آیه ۴۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💯✍🏻از امام جعفر صادق علیه السلام منقول است هر کس با ایمان سوره مبارکه ابراهیم را بر قطعه حریر سفید با نیت خالص نویسد به شرطی که با طهارت باشد و بر طفلی بندد که بسیار گریه می کند گریه او برطرف شود و از چشم زخم محفوظ ماند و به سهولت از شیر باز شود. 📚منبع : خواص آیات قرآن کریم ص۹۶ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
▪🍃💙🍃▪🍃💙🍃 مطابق 📅 ۱۴ آبان ۱۳۹۸ هجری شمسی هفتم ربیع الاول ۱۴۴۱ هجری قمری پنجم نوامبر ۲۰۱۹ میلادی 🌸 اذکار سه شنبه : - یا اَرحَمَ الرّاحِمین ( 100مرتبه ) - یا اللهُ یا رَحمانُ - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت 🌸 سه شنبه برای کارهای زیر خوب است: 🔹 خرید و فروش 🔹جابجایی منزل 🔹شروع ساختمان سازی، 🔹غرس درختان، کشاورزی 🔹شروع به کتابت و تألیف مقاله و... 🔹دیدار امرا و حکام و بزرگان 🔹کلا برای انجام . 🔹مسافرت بسیار خوب است 🌹 نوزادی که امروز به دنیا بیاید مبارک و شایسته باشد و خوب تربیت گردد و زندگی پاکی ورزق بسیار خواهد داشت ان شاالله . 🌷 سه شنبه شب طبق روایات (سه شنبه که شب شد) مباشرت برای زفاف و عروسی و فرزند دار شدن ، است باید از آن شود. ✂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، است و باعث روبراه شدن امور و دولت و ثروت گردد. 🚫 حجامت و خون دادن در این روز از ماه قمری . و باعث مرگ ناگهانی می گردد خدای نکرده. 🚫 سه شنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. (به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد). 💢️️ این سه شنبه برای (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست. وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 🔹اذان صبح: ۰۴ : ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۳۰ : ۶ 🔹اذان ظهر::۴۸ : ۱۱ 🔹غروب آفتاب: ۰۶: ۱۷ 🔹اذان مغرب: ۲۵: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی: :۰۵ ۲۳ 💫ذات الکرسی عمود۱۹:۵۶ ❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 📚 منابع مطالب ما: الدروع الواقیة سید بن طاووس ،سایت کانون قرآنی، وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423، مفاتیح الجنان و بحارالانوار و تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ 🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸
هدایت شده از خانواده بهشتی
#یک_نمونه_از_پیامکهای_تاثیرگذار ❤️ شوهر: از هواپیما به برج مراقبت! توی قلب شما جا هست فرود بیام؟ یا باز باید دورتون بگردم؟ ❤️زن: فعلا یه دور دور ما بگرد تا ببینیم دستور بعدی چیه! 🍃❤️ @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
👷اگر فرزند شما حاضر نیست به ماسه، نمک، مربا، آرد، ماست، گل، رنگ انگشتی و... دست بزند، و یا اگر دستش کثیف شد با اصرار از شما می خواهد که دستش را بشویید، نشانه تمیزی و بهداشت کودک نیست !!!!!!!!!!!!! 😳 این رفتار نشانه حساسیت لمسی کودک است و اگر ادامه پیدا کند می تواند منجر به وسواس شود. 🙇 بازی هایی مثل ماست بازی، رنگ بازی، شن بازی، گل بازی و ... می تواند در دراز مدت این واکنش های لمسی را از بین ببرد. ╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮ @zendegiasheghaneh @shamimrezvan ╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
✨﷽✨ 🌷حکایت ✨تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد. شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. ✨صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم . قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .  ✨قاضی گفت:به کسی مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند. ✨قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند. ✨ناگهان یکی از همان تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .  ✨قاضی گفت: دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد. ✨از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند: . 💟← بہ ما بپیونید →💟 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
هر رنگ🌶فلفل1خاصیت فلفل⚫️سیاه ضدبلغم،ضد برونشیت وادرارآور فلفل🌶قرمزمفید براکمردرد، دیابت وتقویت لثه‌ها فلفل❇سبزحافظ جوانی کاهش کلسترول وضدپیری پوست @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✨ مطالعات نشان میدهد که افراد بخشنده خوشحال تر از افراد خودخواه هستند کمک کردن به دیگران هر چند کوچک میزان شادی را افزایش می‌دهد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#سوره_درمانے #آزادي_زنداني 🌸✨هر ڪس 《 سوره طور و انفطار 》 رابا"نیت خالص" بخواند از زندان خلاصے يابد✨ 📚درمان باقرآن۱۸۵ مطالب مشابہ↩️ @shamimrezvan #ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#دعادرمانی👆 🍃عزیز و محبوب شدن🍃 🖊 جهت گرامی شدن در انظار مردم هنگام بیرون آمدن از خانه ۱۲ مرتبه بخواندو بر خود بدمد که بسیار مجرب است.. 📚گنج های معنوی ڪلیڪ ↩️ @shamimrezvan #ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
شب بخیر یعنی سپردن خود به خدا وآرامش درنگاه خدا یعنی سیراب شدن در دستان وآغوش خدا شب بخیر یعنی شکوفایی روزت سرشار ازعشـق به خـدا شبتــ🌙ــون الــهی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ خدا که مهمان دلت شود 💖 تازه درمیابی معنای عشق را🥰 خدا بهترین همدم دلت است💕 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ❣الهی به امیدتو❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️حق‌ داده‌ به ‌ما وعده‌ے ‌خیر و حسنات 🌺هم وعده‌ے جنات سراسر نعمات ♥️خواهی ‌‌شود نصیب ‌تو این ‌برڪات 🌺بر خاتم انبیا محمد(ص)صلوات ❤️اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🌺مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد ❤️وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم ─┅─═इई 🌺❤️🌺ईइ═─┅─ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍂 مے جویمت به خواب و نفهمیده‌ام هنوز 🍁 در چشـم هاے منتظران تو خواب نیست 🍂اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به رسم ادب شروع کنیم روزمان را ✨با سلام بر ✨سرور و سالار شهیدان ✨اقا اباعبدالله ✨شروع میکنیم ❤️اَلسلامُ علی الحُسین ✨وعلی علی بن الحُسین ❤️وَعلی اُولاد الـحسین ✨وعَلی اصحاب الحسین @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 14 آبان ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:04 ☀️طلوع آفتاب: 06:30 🌝اذان ظهر: 11:48 🌑غروب آفتاب: 17:06 🌖اذان مغرب: 17:25 🌓نیمه شب شرعی: 23:05 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨یا ارحم الراحمین✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔺️قبل از خوردن صبحانه، آب ولرم با لیمو بنوشید 🔹️ اين كار نه تنها به روند كاهش وزن شما سرعت می‌بخشد، بلكه بدن شما را از سموم پاك كرده و باعث افزایش انرژی شما در روز می‌شود. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🍃🌸این دعای زیبا تقدیم به گلهای گروه 🌸🍃 🍃🌸الهی که 🍃🌸همه خوشی های 🍃🌸دنیا مال تو باشه 🍃🌸دلت شاد باشه 🍃🌸غمی توی دلت نشینه 🍃🌸آرزو هات آرزو نباشه 🍃🌸خنده از لب 🍃🌸قشنگت پاک نشه 🍃🌸دنیا به کامت باشه 🍃🌸سه شنبه تون زیبا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍نسل آینده 🌹هر چند آینده ای مقابل چشم هام نبود اما با خودم گفتم ... اون روز که پات رو توی مدرسه گذاشتی ... حتی خودت هم فکر نمی کردی بتونی تا اینجا بیای ... حالا، امروز خیلی ها این امید رو پیدا کردن که بچه هاشون رو بفرستن مدرسه ... اگر اینجا عقب بکشی ... امید توی قلب های همه شون میمیره ... 🌹 به خاطر نسل آینده و آدم هایی که امروز چشم هاشون به تو دوخته شده ... باید هر طور شده، حداقل از دبیرستان فارغ التحصیل بشی ... امروز تو تا دبیرستان رفتی... نسل بعد، شاید تا دانشگاه هم پیش برن ... و بعد از اون، شاید روزی برسه که بتونن برن سر کار ... اما اگر این امید بمیره چی؟ ... 🌹وسایلم رو جمع کردم و فردا صبح رفتم مدرسه ... تصمیمم رو گرفته بودم ... به هر طریقی شده و هر چقدر هم سخت...باید درسم رو تموم می کردم ... . 🌹وارد مدرسه که شدم از روی نگاه های بچه ها و واکنش هاشون می شد فهمید کدوم طرف من بودن ... کدوم بی طرف بودن ... بعضی ها با لبخند بهم نگاه می کردن ... بعضی ها با تایید سری تکان می دادن ... بعضی ها برام دست بلند می کردن ... یه عده هم بی تفاوت، حتی بهم نگاه نمی کردن ... یه گروه هم برای اعتراض به برگشتم تف می انداختن ... 🌹به همین منوال، زمان می گذشت ... و من به آخرین سال تحصیلی نزدیک می شدم ... همزمان تحصیل، دنبال کار می گشتم ... من اولین کسی بودم که توی اون منطقه فرصت درس خوندن رو داشتم ... دلم نمی خواست برگردم توی همون زمین و کارگری کنم ... حالا که تا اونجا پیش رفته بودم باید به نسل بعد از خودم تفاوت و تغییر رو نشون می دادم ... تا انگیزه ای برای رشد و تغییر اونها ایجاد کنم ... . 🌹ولی حقیقت این بود که هیچ چیز تغییر نکرده بود ... یه بومی سیاه، هنوز یه بومی سیاه بود ... شاید تنها جایی که حاضر می شد امثال ما رو قبول کنه، ارتش بود ... . من دنبال ایجاد تغییر در نسل آینده بودم ... اما هرگز فکر نمی کردم یه اتفاق باعث تغییر خودم بشه ... . ✍ادامه دارد..... ○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ {داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 📝 ✍سرنوشت .🌹نزدیک سال نو بود ... هر چند برای یه بومی سیاه، مفهومی به نام سال نو وجود نداشت ... اما مادرم همیشه به چشم فرصتی برای شاد بودن بهش نگاه می کرد ... خونه رو تمییز می کردیم ... و سعی می کردیم هر چند یه تغییر خیلی ساده ... اما بین هر سال مون یه تفاوت کوچیک ایجاد کنیم... خیلی ها به این خصلت ما می خندیدن ... اونها منتظر دلیلی برای شاد شدن بودن ... اما ما حتی در بدترین شرایط ... سعی می کردیم دلیلی برای شاد شدن بسازیم ... . 🌹ما توی خونه، نه پولی برای وسایل کریسمس داشتیم ... نه پولی برای خریدن هدیه و جشن گرفتن ... نه اعتقادی به مسیح ... مسیح هم از دید ما یه جوان سفید پوست بود ... و یکی از اهرم های فشار افرادی که سرزمین ما رو اشغال کرده بودن و ما رو به بند کشیده بودن ... 🌹مادرم و سیندی برای خرید از خونه خارج شدن ... ساعت به نیمه شب نزدیک می شد اما خبری از اونها نبود ... کم کم می شد نگرانی رو توی چشم ها و صورت همه مون دید ... پدرم دیگه طاقت نیاورد ... منم همین طور ... زدیم بیرون ... در روز که باز کردیم، کیم پشت در بود ... ایستاده بود پشت در و برای در زدن دل دل می کرد ... پدرم با دیدن چهره آشفته اون، رنگ از صورتش پرید ... . 🌹سخت ترین لحظات پیش روی ما بود ... زمانی که سفیدها مشغول جشن و شادی بودن ... ما توی قبرستان بومی ها خواهر کوچکم رو دفن می کردیم ... از خاک به خاک ... از خاکستر به خاکستر ... . 🌹مادرم خیلی آشفته بود و مدام گریه می کرد ... خیلی ها اون شب، جوان مستی که سیندی رو زیر کرده بود؛ دیده بودن ... می دونستن کیه اما برای پلیس چه اهمیتی داشت ... اونها حتی حاضر به شنیدن حرف ها و اعتراض پدرم نشدن ... و با بدرفتاری تمام، ما رو از اداره پلیس بیرون کردن ... . 🌹به همین راحتی، یه بومی سیاه دیگه ... به دست یه سفید پوست کشته شد ... هیچ کسی صدای ما رو نشنید ... هیچ کسی از حق ما دفاع نکرد ... اما اون شب، یه چیز توی من فرق کرد ... چیزی که سرنوشت رو جور دیگه ای رقم می زد ... . ✍ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌