فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌛شب بخیر🌜
یعنے:
🌙یڪ روز دیگرهمراهت بودم
🌟یڪ روزدیگردوستت داشتم
🌙یڪه روزدیگرحواسم به توبود
🌟یڪ روزدیگر🌙
⭐️جزتوڪسے برایم مهم نبود
#شب_بخیر✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارمین روز آذرماه را
با نامت آغاز میکنم 💫
بسم الله النور ✨
بسم الله نورعلی کل النور ✨
خدایا ❣
امروز به زندگیمان نور رحمت بی انتهایت را بتابان
آمین❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهارمین روز آذر ماه را پُر برکت کنیم
🌸با صلوات بر حضرت محمد (ص) و
خاندان مطهرش🌸
✨ 🌸الّلهُمَّ
✨🌸صلّ
✨ 🌸علْی
✨ 🌸محَمَّد
✨ 🌸وآلَ
✨ 🌸محَمَّدٍ
✨ 🌸وعَجِّل
✨🌸 فرَجَهُم
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#سلام_امام_زمانم ❤️
سرمایه ی عاشقان هستی ناز است
با هیچ کسی مگو، که این یک راز است
از رونــق درس نـــدبه اش فهمیدم
که مکتب عشق،جمعه ها هم باز است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#سلام_اربابم_خوبم_حسین_ع
صبحم شروع مےشود آقا بہ نامتان
روزےِ من همہ جا ذکر نامتان
صبح علي الطلوع سلام بر شما
من دلخوشم بہ جواب سلامتان
#صلی_الله_علیـك_یا_اباعبـدالله❤️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز👆 #امیدبه_خداوند
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه 4 آذر ماه 1398
🌞اذان صبح: 05:21
☀️طلوع آفتاب: 06:49
🌝اذان ظهر: 11:51
🌑غروب آفتاب: 16:53
🌖اذان مغرب: 17:12
🌓نیمه شب شرعی: 23:07
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اولین دوشنبه آذرماه خوش آمديد
روزتون عالی🍃🌷
خدایا❣
بهترین هارا نصیب
دوستانم کن🍃🌺
روزی فراوان
برکتی عظیم
دلخوشی بسیار🍃🌼
تقدیری قشنگ و
عاقبت بخیرشان کن🍃🌸
آمین❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
○°●•○•°♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_چهل_و_یکم :✍ قلمرو
🌼🌸خون، خونم رو می خورد ... داشتم از شدت عصبانیت دیوونه می شدم ... یعنی من حق نداشتم حداقل توی اتاق خودم آرامش داشته باشم؟ ... در رو باز کردم و رفتم تو ... حتی دلم نمی خواست بهش نگاه کنم ... .
🌼🌸ساکم رو برده بود داخل ... چند لحظه زیرچشمی بهم نگاه کرد ... دوباره از جاش بلند شد و اومد سمتم ... سلام کرد و دستش رو برای دست دادن جلو آورد ... و اومد خودش رو معرفی کنه ...
محکم توی چشم هاش نگاه کردم و پریدم وسط حرفش ... اصلا مهم نیست اسمت چیه یا از کدوم کشور سفید اینجایی ... بیا این مدتی رو که مجبوریم کنار هم باشیم، با هم مسالمت آمیز زندگی کنیم ...
🌼🌸اتاق رو نصف می کنیم و هیچ کدوم حق نداریم از خط رد شیم ... و ساکم رو هل دادم سمت دیگه اتاق ...
دستش رو که روی هوا خشک شده بود؛ جمع کرد ... مشخص بود از برخوردم جا خورده و ناراحت شده ... اما اصلا واسم مهم نبود ...
🌼🌸تمام عمرم، مجبور شده بودم جلوی سفیدها خم بشم ... هم قبل از ورود به دانشگاه، هم بعد از اینکه وکیل شده بودم ... حتی از طرف موکل های سفیدم بهم اهانت شده بود و زجر کشیده بودم ... حالا این یکی بهش بربخوره یا نه، اصلا واسم مهم نبود ... چه کار می خواست بکنه؟ ... دیگه توی اتاق خودم، نمی خواستم برده یه سفید باشم ...
🌼🌸هیچی نگفت و رفت سمت دیگه اتاق ... حس شیری رو داشتم که قلمرو خودش رو مشخص کرده ... و حس فوق العاده دیگه ای که قابل وصف نبود ... برای اولین بار داشتم حس قدرت رو تجربه می کردم ...
🌼🌸کلاس های آموزش زبان فارسی شروع شد ... صبح ها تا ظهر کلاس بودیم و تمام بعد از ظهر رو تمرین می کردم ... اخبار گوش می کردم ... توی سایت های فارسی زبان می چرخیدم و کلمات رو در می آوردم ... سخت تلاش کردن، خصلت و عادت من شده بود ... تنها سختی اون زمان، هم اتاقی سفیدم بود ...
🌼🌸شاید کاری به هم نداشتیم ... اما اگر یه سیاه پوست بود می تونستیم با هم دوست بشیم ... و اگر سوالی هم داشتم می تونستم ازش بپرسم... به هر حال، چاره ای نبود ... باید به این شرایط عادت می کردم ... .
○°●•○•°♡°○°●°○
{داستان دنباله داراز سرنوشت واقعی} 📝 #سرزمین_زیبای_من📝
#قسمت_چهل_دو: ✍هادی
🌼🌸تفاوت های رفتاری مسلمان ها با من خیلی زیاد بود … کم کم رفتارشون با من، داشت تغییر می کرد … با خودشون گرم می گرفتن و شوخی می کردن … اما به من که می رسیدن حالت شون عوض می شد … هر چند برام مهم نبود اما کنجکاویم تحریک شده بود … .
🌸🌼یه روز، هم اتاقیم رو بین یه گروه بیست، سی نفره دیدم … مشخص بود خیلی جدی دارن با هم صحبت می کنن … متوجه من که شدن، سکوت خاصی بین شون حاکم شد … مشخص بود اصلا در زمان مناسبی نرسیدم … بی توجه راهم رو کشیدم و رفتم … در حالی که یه علامت سوال بزرگ توی ذهنم ایجاد شده بود … .
🌼🌸به مرور زمان، این حالت ها داشت زیاد می شد … بالاخره یکی از بچه های نیجریه اومد سراغم و من رو کشید یه گوشه …
– کوین، باید در مورد یه موضوع جدی باهات صحبت کنم … بچه ها از دست رفتارهای تو صداشون در اومده … شاید تفاوت فرهنگی بین ما خیلی زیاده اما همه یه خانواده ایم … این درست نیست که اینطوری برخورد می کنی … .
🌸🌼– مگه من چطور برخورد می کنم؟ … .
– همین رفتار سرد و بی تفاوت … یه طوری برخورد می کنی انگار …
تازه متوجه منظورش شده بودم … مشکل من، مشکل منه … مشکل بقیه، مشکل اونهاست … نه من توی کار کسی دخالت می کنم، نه دوست دارم کسی توی کار من دخالت کنه … برای بقیه چه سودی داره که به کارهای من اهمیت میدن؟ …
🌼🌸من توی چنین شرایطی بزرگ شده بودم … جایی که مشکل هر نفر، مشکل خودش بود … کسی، کاری به کار دیگران نداشت … اما حالا … .
یهو یاد هم اتاقیم افتادم … چند باری در کانون اجتماع بچه ها دیده بودمش … .
🌸🌼– این کار درستی نیست که خودمون رو از جمع جدا کنیم … مسلمان ها با هم برادرن و برادر حق نداره نسبت به برادرش بی تفاوت باشه ..
پریدم وسط حرفش … و لابد کانون تمام این حرف ها شخصی به نام هادیه ...
🌼🌸با شنیدن اسم هادی، حالت چهره اش عوض شد
✍ادامه دارد ....
@tafakornab
@shamimrezvan
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌
○°●○°•°♡°○°●°○
#حدیث_روز
💎از امام حسن (ع) سؤال شد:
پستى و ناكسى چيست ؟ فرمود : به خود رسيدن و بىاعتنايى به همسر .
📚(تحف العقول ، ص 228)
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
💎 امام حسین علیه السلام فرمودند :
✍ اوّل سلام بعد سخن، خدایت عافیت دهد، تا کسى سلام
نکند اجازه ورود (یا سخن به او) ندهید.
📚 تحف العقول 246.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh