#پیام_سلامتی
✅نسخه طب سنتی برای پوکی استخوان👇
🔺ناشتا، ارده با عسل
🔺صبح، شیر عسل
🔺ظهر، شیر خرما
🔺عصرانه، پودر سنجد با شیر یا
مخلوط شیره توت، خرما و انگور
🔺شب، مغز گردو با پنیر
✔ ➳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الـهـی که امـروزتـون
💕پرباشه از خبرای خوش
🌸پر باشه از پـیام های
💕زیبـای عشق و محبت
🌸الـهـی خـدا هر لحظه
💕حواسش بهتون باشه
🌸آخرهفته خوبی داشته باشید
#ذکر_درمانے #هرحاجتی
#ذکر_برای_اینکه_هر_چه_از_خدا_بخواهد_روا_گردد
🌸برای ادای قرض و وسعت رزق و اقبال و سعادت روز پنجشنبه یا جمعه دو رکعت نماز بخواند و آن روز را روزه دارباشد و قبل از نماز صد مرتبه صلوات بفرستد به هر نیتی که دارد و در هر رکعتی بعد از فاتحه 15 مرتبه آیةالکرسی بخواند و 25 مرتبه سوره توحید و بعد از نماز 4100 دفعه یا وهاب بگوید و سعی کند که از اول شروع به نماز تا اتمام ختم سخن نگوید بعد از نماز هر چه از خدا بخواهد روا گردد .
📗منبع : گلهای ارغوان ج 1 ص 27
┅┄🍃┄┄💕💕┄┄🍃┄┅
#ذکر_درمانے #دفع_مرگ_ناگهانی
🍃🍂 طول عمر🍃🍂
✍ جہت طول عمر و دفع مرگِ بد
و توسعہ معاش بعد از هر نماز
۱۸ بار ذڪر《 #یاحیّ》
را مداومت ڪنند
🗞 کلیات مفاتیح الحاجات ۲۶
•┈••✾🍃🍂🍃✾••┈
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تاخدافاصلهاینیست....🍒
👈 #قسمت_سی_وپنجم
خوب جایی رو نمیدیدم ،
بلند شد شروع کردن به زدنم دستم رو جلوی صورتم گرفتم میگفت اون تفنگ رو بده من میکشمش با رفیقش درگیر شد رفیقش میگفت بهت نمیدم...
بلند شدم به پشت سرم دست زدم خون آلود شده بود بازم جلو آمد با مشت به سینش زدم ولی هُلم داد خوردم زمین هر چهارتاشون شروع کردن به زدنم از هر طرفی با لگد بهم میزدن با دستم جلو صورتم رو گرفته بودم تا یکیشون گفت بسشه بزارید اینجا بمیره...
کاپشنم پاره شده بود فقط دعا میکردم زود برسم که کول رو تحویل بدم استراحت کنم پام درد عجیبی داشت و به شدت میلنگیدم...از روی کوه پایین رو نگاه کردم مردم رو دیدم دلم خوش شد دوست داشتم فریاد بزنم بگم من آمدم ولی خندم گرفت به خودم گفتم چیکار کردی مگه تو کی هستی قرار نیست کسی چشم به راهت باشه...
فقط صاحب باره اونم که فقط بارش رو میخواد رفتم پایین آنقدر خسته بودم که تقریبا خودم رو میکشیدم تا رسیدم پایین یکی منو دید گفت چرا این طوری هستی لباسات چرا خونی گرگها بهت حمله کردن...؟؟؟؟
گفتم چیزی نیست همه بهم نگاه میکردن یکی گفت چرا میلنگی گفتم پام سردشه بی حسه گفت بشین ببینم سیاه نشده گفتم پام چرا سیاه بشه گفت اگر سرما بخوره پات سیاه میشه باید قطعش کنی....
استرس تمام وجودم رو گرفت تا جوراب هام و در آوردم تو دلم میگفتم نه خدایا پام رو ازم نگیر...
وقتی نگاهش کردم سالم بود، خدا رو شکر میکردم یکی گفت پاشو من ماشینم اینجاست برو تو ماشینم، برام بخاری روشن کرد به این فکر میکردم که اگر پام رو از دست میدادم چی میشد... سرم رو گزاشتم رو داشبورد ماشین تا تونستم گریه کردم .
به صاحب بار زنگ زدن اومد وقتی منو دید گفت کو بارم..!؟ بهش دادم یه که بهم نگاه کرد گفتم اگر میشه منو تا یه جایی برسونید گفت:
سوار شو تو راه خواستم بگم پولم رو بده... گفت دیشب تمام بارهام رو گرفتن تو چطور بارت رو آوردی تا اینجا؟ چرا مال تو رو نگرفتن؟
گفتم وقتی مامورا امدن همه کول هاشون رو انداختن فرار کردن منم انداختم ولی بعد برش داشتم... گفت چرا؟؟
گفتم آخه آون اقایی که بار رو بهم داد گفت امانت باشه پیشتون ماشین رو نگاه داشت بهم نگاه کرد.....
گفت چیییی؟ جونت مهمتر بود یا این وسایل؟ گفتم نمیدونستم چیکار کنم گفت پس چرا صبح بر نگشتی گفتم دیشب گم شدم به روستایی رفتم گفت اونجا که خییییلی دوره گفت از اول برام تعریف کن ببینم چرا لباسات خونیه..؟
همه رو براش تعریف کردم گفت تو دیونه ای بخدا آخه این وسایل چه ارزشی داره آخه به خاطر یه حرف جونت رو به خطر انداختی؟ پرسید چرا نرفتی دنبال یه شغل دیگه گفتم رفتم ولی کسی بهم چیزی نمیداد همه ازم ضمانت میخواستن منم کسی و چیزی نداشتم پیششون بزارم و خلاصه با این حرفها رسیدیم شهر....
گفتم اگر میشه یه گوشه نگه داری من پیاده میشم روم نمیشد بگم پولم رو بده گفت با این وضعت کجا...؟ میبرمت بیمارستان گفتم نه نمیام چیزی نیست گفت بشین بابا...
رفتیم بیمارستان گفت شماره پدرت رو بده بهشون خبر بدم نگران نباشن گفتم لازم نیست ولش کن گفت نمیشه تو که بیکس و کار نیستی...
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
🍒 داستان آموزنده و واقعی با نام
👈 #تاخدافاصلهاینیست....🍒
👈 #قسمت_سی_وپنجم
خوب جایی رو نمیدیدم ،
بلند شد شروع کردن به زدنم دستم رو جلوی صورتم گرفتم میگفت اون تفنگ رو بده من میکشمش با رفیقش درگیر شد رفیقش میگفت بهت نمیدم...
بلند شدم به پشت سرم دست زدم خون آلود شده بود بازم جلو آمد با مشت به سینش زدم ولی هُلم داد خوردم زمین هر چهارتاشون شروع کردن به زدنم از هر طرفی با لگد بهم میزدن با دستم جلو صورتم رو گرفته بودم تا یکیشون گفت بسشه بزارید اینجا بمیره...
کاپشنم پاره شده بود فقط دعا میکردم زود برسم که کول رو تحویل بدم استراحت کنم پام درد عجیبی داشت و به شدت میلنگیدم...از روی کوه پایین رو نگاه کردم مردم رو دیدم دلم خوش شد دوست داشتم فریاد بزنم بگم من آمدم ولی خندم گرفت به خودم گفتم چیکار کردی مگه تو کی هستی قرار نیست کسی چشم به راهت باشه...
فقط صاحب باره اونم که فقط بارش رو میخواد رفتم پایین آنقدر خسته بودم که تقریبا خودم رو میکشیدم تا رسیدم پایین یکی منو دید گفت چرا این طوری هستی لباسات چرا خونی گرگها بهت حمله کردن...؟؟؟؟
گفتم چیزی نیست همه بهم نگاه میکردن یکی گفت چرا میلنگی گفتم پام سردشه بی حسه گفت بشین ببینم سیاه نشده گفتم پام چرا سیاه بشه گفت اگر سرما بخوره پات سیاه میشه باید قطعش کنی....
استرس تمام وجودم رو گرفت تا جوراب هام و در آوردم تو دلم میگفتم نه خدایا پام رو ازم نگیر...
وقتی نگاهش کردم سالم بود، خدا رو شکر میکردم یکی گفت پاشو من ماشینم اینجاست برو تو ماشینم، برام بخاری روشن کرد به این فکر میکردم که اگر پام رو از دست میدادم چی میشد... سرم رو گزاشتم رو داشبورد ماشین تا تونستم گریه کردم .
به صاحب بار زنگ زدن اومد وقتی منو دید گفت کو بارم..!؟ بهش دادم یه که بهم نگاه کرد گفتم اگر میشه منو تا یه جایی برسونید گفت:
سوار شو تو راه خواستم بگم پولم رو بده... گفت دیشب تمام بارهام رو گرفتن تو چطور بارت رو آوردی تا اینجا؟ چرا مال تو رو نگرفتن؟
گفتم وقتی مامورا امدن همه کول هاشون رو انداختن فرار کردن منم انداختم ولی بعد برش داشتم... گفت چرا؟؟
گفتم آخه آون اقایی که بار رو بهم داد گفت امانت باشه پیشتون ماشین رو نگاه داشت بهم نگاه کرد.....
گفت چیییی؟ جونت مهمتر بود یا این وسایل؟ گفتم نمیدونستم چیکار کنم گفت پس چرا صبح بر نگشتی گفتم دیشب گم شدم به روستایی رفتم گفت اونجا که خییییلی دوره گفت از اول برام تعریف کن ببینم چرا لباسات خونیه..؟
همه رو براش تعریف کردم گفت تو دیونه ای بخدا آخه این وسایل چه ارزشی داره آخه به خاطر یه حرف جونت رو به خطر انداختی؟ پرسید چرا نرفتی دنبال یه شغل دیگه گفتم رفتم ولی کسی بهم چیزی نمیداد همه ازم ضمانت میخواستن منم کسی و چیزی نداشتم پیششون بزارم و خلاصه با این حرفها رسیدیم شهر....
گفتم اگر میشه یه گوشه نگه داری من پیاده میشم روم نمیشد بگم پولم رو بده گفت با این وضعت کجا...؟ میبرمت بیمارستان گفتم نه نمیام چیزی نیست گفت بشین بابا...
رفتیم بیمارستان گفت شماره پدرت رو بده بهشون خبر بدم نگران نباشن گفتم لازم نیست ولش کن گفت نمیشه تو که بیکس و کار نیستی...
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃🏃
💥برای دیدن بهترین پستها وداستانها به ما #بپیوندید_لمس_کن👇
#حدیث
#امام_جواد_علیه_السلام
از امام جواد(علیه السلام)روایت شد:
هر گاه #خواستگاری آمد،
و از #دین و امانت او راضی بودید؛
او را #رد نکنید و گرنه فتنه و فساد بزرگی بپا می شود.💖
📒✏️📝📚التهذیب، 7:369
#امام_جواد_ع)فرمودند: مومن به توفیق خدا و داشتن پندگویی درونی و خوی نصیحت پذیری از کسی که او را نصیحت میکند،نیاز دارد.
🔸تحف العقول صفحه ۴۵۷
🔸 #احکام_شرعی
پاک بودن #الکل_طبی
❓سؤال: تماس دست با الکل طبی چه حکمی دارد؟
✅ پاسخ: بدون علم به #نجاست محکوم به طهارت است.
📚استفتئات رهبری
🔸 #دعا_درمانے #رفع_تب
دعایی برای رفع #تب که حضرت زهرا(علیهاالسلام) به سلمان آموختند
🔻سیّدابنطاووس در کتاب «مُهَجُالدَّعوات» از سلمان روایتى نقل کرده که در آخر روایت مطلبى آمده به این مضمون: حضرت فاطمه (علیهاالسلام) کلامى به من آموخت که از حضرت رسول (صلاللهعلیهوآلهوسلم) فرا گرفته بود، ایشان آن را در صبح و شام میخواند به من فرمود: اگر میخواهى هرگز در دنیا دچار تب نشوى بر آن مداومت کن. و آن کلام این است:
✅ بِسْمِ اللهِ النُّورِ بِسْمِ اللهِ نُورِ النُّورِ بِسْمِ اللهِ نُورٌ عَلى نُورٍ بِسْمِ اللهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الاُْمُورِ بِسْمِ اللهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَاَنْزَلَ النُّورَ عَلىَ الطُّورِ فى کِتابٍ مَسْطُورٍ فى رَقٍّ مَنْشُورٍ بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ عَلى نَبِیٍّ مَحْبُورٍ اَلْحَمْدُ لِله الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْکُورٌ وَبِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَعَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ مَشْکُورٌ وَصَلَّ اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.
🔹سلمان فرموده: چون آن را از حضرت فاطمه (علیهاالسلام) آموختم به خدا آن را به بیش از هزار نفر از مردم مکه و مدینه که دچار تب بودند تعلیم دادم، پس همهی آنان به اذن خداى تعالى شفاء یافتند.
📖 منبع: مفاتیحالجنان. #دعای_نور
پ.ن: لازم به یادآوری است علاوه بر پیشگیری و رعایت موارد بهداشتی و درمانهای مادی که پزشکان محترم و متعهد و متخصص دستورِ آن را میدهند، درمانهای معنوی و دستورالعملهای بزرگان نیز بسیار مفید و موجب شفاء خواهد بود انشاءالله.
@
#هرروزیک_آیه
✨رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ
✨وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا
✨أَنْتَ مَوْلَانَا ﴿۲۸۶﴾
✨پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم
✨بر ما تحميل مكن و از ما درگذر
✨و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور
✨سرور ما تويى (۲۸۶)
📚سوره مبارکه البقرة
✍بخشی از آیه ۲۸۶
هدایت شده از خانواده بهشتی
#همسرانه
🔴 #مقایسه_ممنوع
💠 کوه #عقاب، از فاصله دور مانند عقابی زیبا و باابهت است اما هرچه به آن نزدیک میشویم دیگر اثری از آن #شمایل زیبا پیدا نیست و نقش عقاب زیبا محو میشود.
💠گاهی زن و شوهرها #ظاهر زندگی دیگران را با #باطن زندگی خویش و با رفتار #همسر خود #مقایسه میکنند! در حالیکه اگر داخل زندگی آنها شویم زیباییهایی که از دور دیدیم سرابی بیش نیست!
💠این اشتباه مخربی است که ناخودآگاه #بدبینی و تنفر را نسبت به همسر خود ایجاد میکند و در نتیجه بهانهای برای ندیدن #خوبیها و زیباییهای همسر است.
هدایت شده از خانواده بهشتی
#تربیت_فرزند👩👩👦👦
رفتارهای بی ادبانه فرزندتان همیشه عمدی نیست.
گاهی اوقات بچه ها تشخیص نمی دهند
که مثلا پریدن وسط حرف دیگران،
کار بی ادبانه ای است.