شراب و ابریشم...
درخواست زیاد اومده برای کمک به تأمین هزینهی زائرای اربعین. بنظرتون چطوره به نیابت از اولبانیِ اربع
.
خب برای این پویش اگه پای کارید، بسمالله...
6037998170738750ملیحه سادات مهدوی روی شماره کارت بزنید کپی میشه.🌱 بریم ببینیم از یک نفر تا چند نفرو میتونیم راهیِ کربلا کنیم انشاالله. 🌱 @sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
. خب برای این پویش اگه پای کارید، بسمالله... 6037998170738750 ملیحه سادات مهدوی روی شماره کارت بز
.
الحمدلله...
اولین واریزی👌🌱
انشاالله پر برکت باشه و راهِ کربلا از شراب و ابریشم هم بگذره و اباعبدالله اذن بفرمایند که ما هم بقدر توان خودمون در پرشورتر کردنِ راهِ حسین، نقشی داشته باشیم و قدمی برداریم.
حتی اگه شده قدر یک هزار تومنی...
ارباب
اسم ما را هم بین گرد و خاکهای بلند شده در مسیر کربلا بنویس...
.
6037998170738750ملیحه سادات مهدوی🌱 کمک به تأمین هزینهی سفر زائرای اربعین 🙏 .
دیروز دستپاچه با خودم میگفتم محرم تموم شد و صفر هم داره میگذره و من اونجور که باید برای عمه جانِ امام زمان ننوشتم.
مثل وقتی که ماه ذیحجه داشت تموم میشد و من هول برم داشته بود که برای امیرالمؤمنین کم نوشتم...
این پیامها رو یک نفر از شما برای من فرستاده بود، تاریخ پیامهاش ۶ مرداده و من تا امروز که ۲۹ مرداده پیامِ این شکلی زیاد داشتم؛ چقدر همه از حضرت زینب اسم برده بودید، چقدر همهی حرفها همین شکلی بودند، همه گفته بودید با نگاه تازهای به حضرت زینب آشنا شدید یا بلطف اباعبدالله نور تازهای از محبت ایشون در قلب و روح شما جاری شده...
دارم فکر میکنم من که چیز زیادی نشد بنویسم، حرف تازهای نشد که بزنم، یعنی عمهی نازنینِ حرم چقدر غریب و مظلومن که با همین نوشتههای دست و پاشکستهی من قراره آدمها نگاهشون انقدر عوض بشه؟! یعنی از حضرت زینب چقدر کم صحبت شده که قرار باشه با همین چند خطی که من نوشتم آدمها بگن حرف تازه شنیدن؟!
من عمیقا باور دارم که اگه حضرت زینب نبودن بعد از عاشورای ۶۱ حیات تموم میشد و دنیا پایان میگرفت؛ اما این حضرت زینب بودند که با حفاظت از جانِ امام زینالعابدین اجازه ندادند سلسهی امامت منقطع بشه و نیستی و نابودی زمین و زمان رو بگیره...
و هزار حیف که ما از ایشون انقدر کم میدونیم، ایشونی که هستیمون رو بهشون مدیونیم...
ممنون و مدیونِ لطفِ عمه جانِ امام زمانیم💚
قبلا 👈 اینجا کمی از نقش حضرت زینب در حفظ حیات و هدایت نوشته بودم، ما به دونستن از اهلبیت خیلی نیاز داریم...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
فکر میکنم، حالا تو، دستِ زینبت را گرفتهای و یک گوشه از طاق آسمان، تَنگِ هم نشستهاید...
اشاره میکنی سمت خِیلِ آدمهایی که در مسیر موج میزنند:
میبینی زینب جان، میبینی خواهرم، اینها همه، زحمتهای توست که حالا بعد از هزار و چهارصد سال به بار نشسته...
عمودِ یک، حوالیِ کوفه است!
آدمهایش را یادت هست؟
همانها که هزار هزار... لشکر کشیده بودند، آنجا، نزدیکی های عمودِ ۱۴۵۲؛ مقابلِ من، صف به صف...
بعد از واقعه، شما را به اسارت بردند، از عمودِ ۱۴۵۲ تا حوالیِ عمودِ یک و از آنجا تا شام...
زینبم تو همه چیز را زیر و رو کردی...
آدمها را
رفتارها و
گفتارها را
حتی جهتِ رفتنها را...
آن روز شما را از عمودِ ۱۴۵۲ حرکت دادند و تا خودِ کوفه، اهانت و تازیانه و زنجیرِ اسارت به پیشوازتان آوردند...
الان اما همه چیزِ آن مسیر عکس شده...
همه چیز سمتِ من، رو به من...
آدمهایی که خاک به سر و روی شما میریختند، حالا ببین چطور خاک از پای زائرهای من میگیرند...
ببین آدمهایی که سنگ میپراندند، فحش میدادند، پیش چشم بچههای من نان و خرما به دندان میکشیدند تا گرسنگی بیشتر آزارشان دهد؛ ببین که چطور نانِ شبشان را به اصرار به دهان زائرهای من میگذارند!
صدای هلابیکم هلابیکمشان را میشنوی؟ آن روز همین صداها، همین همهمه، به خارجیها، خارجیها، بلند بود!
تو اینطور دگرگونشان کردی...
این انقلاب آنِ توست، زینبِ ما...
عزیز خواهرم...
بانوی به اسارتْرفتهی اهلبیت...
کتکْخوردهی ما...
داغْدیدهی ما...
.
.
تو با رنجهایی که به جان خریدی، عاقبت به خیری را برای تمامِ آدمهای پس از خودت به جا گذاشتی....
امروز هر کس، قدم در مسیرِ من میگذارد، از جای قدمهای تو میگذرد... از تمام بلاهایی که تو به جانِ عزیزت خریدی تا امروز فرزندِ آدم، سالم از این راهِ بلاخیز بگذرد...
زینب جان!
حقا که تو دخترِ همان مادری...
همان مادری که جانِ عزیزش را داد، تا آدمها از هدایت و نور، بی نصیب نمانند...
جانِ برادر...
از تو ممنونم، برای به دوش کشیدنِ آن حجم از مصیبت و درد...
ببین، ارزشش را داشت...
در نهایت، تو پیروزِ این میدان بودی...
.
.
تو دنیا را کامل چرخاندی...
از عمودِ ۱ تا عمودِ ۱۴۵۲...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham
12_1_unos_Habibi(Ghamname_hazrate_Roghaye)_(www.rasekhoon.net).mp3
زمان:
حجم:
9M
این مداحی هیچ وقت کهنه نمیشه.
امشب، شب این مداحیه...
🌱 @sharaboabrisham
دانشجوی مشهد که بودم، یک شب خواب دیدم برای دختر برادرم یخچالِ اسباببازی خریدم، فردایش از خوابگاه بیرون زدم و اول از همه از فروشگاه اسباببازی سراغ یخچالهای رنگیرنگیش را گرفتم.
آخر هفته که برگشتم خانه و ساک سوغاتیها را باز کردم و یخچال را گذاشتم توی دستهای کوچکِ زهرا، انگار که دو بال از سر شانههایش رویید، فرشتهوار همانجا توی خانه از سر شوق شروع کرد به پرواز.
مادرش با چشمهای گِرد شده پرسید از کجا میدانستی زهرا دنبال یخچال است؟ خوابم را که تعریف کردم معلوم شد دقیقا همان شبی که من توی خوابگاه کیلومترها دورتر از خانه خواب بچه را دیدهام، او با گریه از مادرش یخچال میخواسته!
بهانهگیری و گریهی بچه و همزمانیاش با خواب من، یک چیزِ اتفاقی نبود!
ارتباط قلبیِ عمیقی که با برادرزادهام داشتم، آن خواب و آن سوغاتِ به هنگام را رقم زده بود.
یادم هست یک بار توی خوابگاه دربارهی برادرزادهها و شدتِ مِهرِمان به آنها حرف میزدیم، آنجا به رفیقم گفتم دختر برادرم راه که میرود قلب من از ذوق موج میخورَد!
از همان ساعت تولدش عاشقش بودم ولی شاید اولین بار در همان قصهی خواب و یخچال بود که "عمه" برای من معنا شد و من تازه فهمیدم پیوندِ عمه و برادرزاده تا کجا میتواند عمیق و واقعی باشد!
تازه این قصهی ما عمهها و برادرزادههای معمولی است، ما عمههایی که نه مثلِ عمهی کربلا آنقدر لبریز عاطفهایم و نه شبیهش آنقدر سرشار از حسِ مادری، و نَه هیچ برادری فرزندش را پیش ما به امانت گذاشته!
هیچ قصه و غصهای، قصهی عمهی کربلا و غصهی زینبِ کبری نمیشود.
کسی نمیتواند حدِّ عاطفهی زینب را حساب کند، قَدِ مِهرش را اندازه بگیرد و عمق اندوهش از لطمه خوردن برادرزادهها را بسنجد!
کسی نمیتواند وسعت عمه بودنِ این یک دانه عمهی عالم را درک کند!
واقعا چه کسی میتواند بفهمد بعد از اینکه یک عمهای مثل زینب، با دست خودش دختر برادرش را غسل بدهد و گوشهی یک خرابه دفن کند، چه بلایی سر خودش آمده است؟!
راستی ما از عمه بودنِ زینب چه تصویر و تصوری داریم؟
عمه
عمه
عمه
هشتاد و چند زن و بچه فقط صدا میزدند عمه، عمه، عمه...
✍ملیحه سادات مهدوی
قبلا برای ولادت حضرت معصومه، 👈 اینجا یک مطلب راجع به عمه نوشته بودم.
🌱 @sharaboabrisham
.
امروز توی اینترنت دنبال یه مطلب میگشتم که رسیدم به یک روضه و نشستم پاش و گوش دادم.
روضهخونِ فیلمی که جناب گوگل برام آورده بود رو نمیشناختم، یک روحانیِ عمامه سفید با صدایی خوش و رسا.
چند بیت برای حضرت خدیجه خوند و بعد بین ابیات گریزی زد به داستان ولادت حضرت زینب و گفت پیغمبر، نوزاد رو که به آغوش گرفتن فرمودن این دختر شباهت داره به خدیجه، بگید تا پایان عمرش همه تکریم و احترامش کنند.
وقتی گفت شباهت داره به خدیجه، عین یه حبه قند که بیفته توی استکان و با یه تکون حل بشه توی چای، قلبم بی اختیار افتاد و توی صدای روضهخون حل شد!
شبیهِ خدیجه...
انگار قرارِ خدا از اول بر این بوده که هر مخلوقِ خوبی توی کائنات، شباهت داشته باشه به خدیجه!
از پهنهی کهکشان و سحرانگیزیش که شبیهِ پولکیهای دامنِ خدیجهاس که پهن شده روی دامنهی جبلالنور، تا سروها و بیدها که شبیه خدیجه بلندند و سبز، تا ابرها و بارونها که شبیه خدیجه سخاوتمندند و کریم، تا آبها و نهرها که شبیه خدیجه زلالند و جاری....
و حتی تا زینب کبری که زیباترین و مسحورکنندهترین زینتِ ابوتراب و ترابه، هر چیزِ خوب و قشنگی که خدا خلق کرده، شباهت داره به خدیجه...
مادربزرگ بلندمرتبهای که ابیعبدالله وسط رجزهای ظهر عاشورا بهش نازیده و با هزار فخر و به صد مباهات خودش رو اینجور معرفی کرده: اَنا اِبنُ خدیجة الکبری...
کاش خدا ما رو هم شبیه کنه به خدیجهای که خودش و پیغمبرش به وجودش مباهات میکنند...
✍ملیحه سادات مهدوی
🌱 @sharaboabrisham