اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگههای امتحانات میانترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.
ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمههای شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهرهی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را میدانستم. به امید دوبارهی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوبارهی چشمهایش!
خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانهای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم: به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟
هر کس اظهار نظری میکرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟
گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته باید آنجا بروی!
دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود، با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم. پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده گفت: بله کاری دارید؟!
با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟
نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه شروع به گریه کرد. شانههای نحیف و استخوانیاش میلرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشتهاش میلغزید.
حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم. در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها! شانههای او میلرزید و قلب مرا هم میلرزاند. ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم میکرد اما دید باطنیام را زیاد.
تا دیشب معنای آیه قرآن را که میفرماید: شهیدان زنده هستند و عند ربّهم یرزقوناند را نمیفهمیدم اما حالا ...واقعا شهیدان زندهاند[1]!
۱- برداشتی از خاطره ۴۰ کتاب شهیدان زندهاند
😭😭😭
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷...
#واحدپیشگام_شرف
https://eitaa.com/joinchat/1444937776Cbf88f2e51e
#شهید_مظلوم
🌷تلخی برخورد صادقانه را بر شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم ...
سالروز شهادت «شهید بهشتی» گرامی باد
✨واحد پیشگام دبیرستان شرف
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️این کلیپ ارزش بارها دیده شدن رو داره
🎥وقت کردی بیا تماشا کن...
من عقیدهی راسخ دارم بر اینکه یکی از نیازهای اساسی کشور، زنده نگه داشتن نام شهدا است. (سید علی رهبر معظم انقلاب)
@amr_vali
ایت الله بهجت:
چهل روز مانده به #محرم چله #گناه نکردن بگیرید تا سوز دل و اشک چشمانتان برای سیدالشهدا سلام الله علیه فراوان شود.
#التماس_دعای_فرج 🤲
🌼
✨🌼@ebrahiimhadi74✨🌼
#پویش_یاد_حسین
🌷۴۰روز مانده تا محرم ......
#هر_صبح_سلام_به_ارباب
#التماس_دعای_فرج
🌹 واحد پیشگام دبیرستان شرف
19.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌محتوای هفته عفاف و حجاب
╭━━⊰🌸⊱━━╮ ╭━━⊰🌸⊱━━╮
🌹 خون یه فرشته روی چادر پر رنگ تر از تمام خون هاست....
🎞 کلیپ لشگری از فرشتگان با صدای حامد زمانی
#هفته_حجاب_عفاف
منتظر تولیدات شما همراهان هستیم و به نام خودتان نشر داده می شود👌
🔰به روز ترین اخبار استان اصفهان را در کانال تجربه آرامش رصد کنید👇
╭━━⊰🌸⊱━━╮
🆔 @es_tajrobeyaramesh
╰━━⊰🌸⊱━━╯
. #شهیدی که مزارش همیشه نمناکه و بوی گلاب و عطرمیده
🌹مهمان امروزمون شهیدسیداحمدپلارک🌹
🌹 اسم اصلیش منوچهر هست معروف به سید احمدپلارک در7اردیبهشت سال1344در تبریز به دنیاآمداصالتش تبریزی هست
🌱 ازسیزده سالگی تابیست ودوسالگی نمازشب میخوندوشب تاصبح برای امام زمان(عج)گریه میکردوهمیشه درزیارت عاشوراشرکت میکردوگریه های شدیدی برای حضرت زهرا(س)میکرد روزی صدتاصلوات میفرستادوصدباربنی امیه رالعن میکرد
🌸اگرکسی درباره حضورش درجبهه سوال میکردطفره می رفت وچیزی نمی گفت فرمانده آرپی جی زنهابودولی بااین وجودبعنوان یک سربازمعمولی همیشه سرویس بهداشتی های پایگاه رونظافت میکرددرحدی که لباسهاش بوی بدی میگرفت تااینکه درسال66دریک حمله هوایی درحالی که مثل سایرروزهامشغول نظافت سرویس بهداشتی هابودموشکی به آنجابرخوردکرده وشهیدشدودرزیرآوارمدفون شد
🍃زمانیکه امدادگران مشغول جمع آوری زخمی هاوشهیدان بودن متوجه بوی شدیدگلاب اززیرآوارمیشوندپس آوارراکنارزده وباپیکرپاک این شهیدکه غرق دربوی گلاب بودمواجه میشوندزمان شهادتش روپیش بینی کرده بودزمانیکه دوست شهیدش راتوی قبرمیزاشت بهش گفت من هم تاچهلمت میام پیشت وگفته بودکه روزشنبه شهیدمیشه وروزدوشنبه به خاک سپرده میشه وهمین اتفاق هم افتاد
✨یکی ازآشنایان خواب شهید سیداحمدپلارک را می بیند او از شهید تقاضای شفاعت می کند که شهیدپلارک به اومی گویدتنهازمانی می توانم شماراشفاعت کنم که #نمازتان رابخوانیدوبه آن توجه وعنایت داشته باشیدهمچنین زبانهایتان رانگه دارید
🌟نکته قابل توجه درباره این شهیدبوی گلابی است که ازمزارش به مشام میرسدهمچنین سنگ قبراین شهیدهمواره نمناک بودبه طوری که اگرسنگ قبروی راخشک کنیم دوباره نمناک ازبوی گلاب میشود
🌹 مزاراین شهیددربهشت زهرا(س) درقطعه شهدادرقطعه26ردیف32شماره22هست خیلیهارفتن و حاجت گرفتن تجربه شده هرکس رفت من روهم دعاکنه التماس دعا.
🌹شادی ارواح طیبه همه ی شهدا وبه یاد《شهیدسیداحمدپلارک》بخوانیم فاتحه مع الصلوات 🌹
🌺🍃@mehdidaneshmand