آب کز دیده روان شد ببرد بنیادم آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم دیده خون ریز که چون مردم دریایی چشم بهر دردانه به دریای محیط افتادم مردم از گریه ی من غرقه دریای غمند تا عنان نظر از دست مصالح دادم بس که در دیده ی خود دجله روان می بینم در شک افتم که مگر در طرف بغدادم چون کمر خوش به میان آی که بر دامن کوه کشته ی شکر شیرین تو چون فرهادم خانه ی دیده ی من جای خیال رخ تست زآن در دیده به روی دگری نگشادم هر سحر در طلب پرتو خورشید جلال پرده ی اطلس گردون بدرد فریادم جستن حیدر وفا از هوس دیدن تو ترک سر کردم و پا در طلبت بنهادم حیدر شیرازی : دیوان مونس الارواح : غزلیات : شمارهٔ ۱۷ - و له ایضا گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/110149