آن دلربا که در دو جهانش نظیر نیست خود ذات ساز چیست که او را ظهیر نیست ازلامکان ز غیب هویت نمود رو آن حضرتی که غیروی اندر ضمیر نیست کی نور مستطیل کشیدی بشرق و غرب چون آفتاب روشن اگر مستنیر نیست کی می وزید باد صبا صبح مشکبار گر بوی زلف یار بمشک و عبیر نیست دانسته ایم اسم صفاتش که عین ما است لیکن ز کنه ذات کبیر و صغیر نیست طفل ره است نزد جوانان پاکباز پیری که ساده دل ز ازل همچو پیر نیست تا نقش عقل و علم نشوئی ز لوح دل کوهی تو را ز باده صافی گزیر نیست کوهی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130665