آن پیر نه دل که جان ندارد تا مهر بتی جوان ندارد عیش گل و بلبلش همایون آن باغ که باغبان ندارد در دام تو مرغ دل ز شادی اندیشه ی آشیان ندارد ز ابرو فکنی سهام سفاک بی چله کس این کمان ندارد چشمت نخورد نظر که یکدل از فتنه ی او امان ندارد ما کشتی خود سبک نراندیم یا بحر غمت کران ندارد عشقت همه خورد خون عشاق این گله مگر شبان ندارد کس را نرسد به دامنت دست تا جامه ی جان دران ندارد مسکین چه کند اگر صفایی گاهی ز غمت فغان ندارد صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129190