از آن ندیده کسی آفتاب روی تو را که پرده گشته تجلی رخ نکوی تو را توان گذشت ز هر آرزو ولی هرگز ز دل بدر نتوان کرد آرزوی تو را کسی که نیست اسیر تو کو که من بجهان بگردن همه بینم کمند موی تو را مراد رهرو دیر و کنشت و کعبه توئی که جمله در طلب افتاده اند کوی تو را کجا بغیر دهد فتنه جهان نسبت کسی که دیده چو من چشم فتنه جوی ترا سواد چین و ختا را دهم بشکرانه بچنگ آرم اگر زلف مشگبوی ترا چنان که بلبل شوریده وصف گل گوید صغیر ورد زبان کرده گفتگوی ترا صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135374