از تخمه فروش و آن لب شور شد دیده ام آشیان زنبور از دیدن روی آن فرشته بر آتش غم شدم برشته از دیدن آن نگار ساده چون پوست ز تخمه ام فتاده باشد دل این اسیر حیران در تابه ی غم چو تخمه خندان از کف دل این خراب خسته جَسته است چو تخمه ی شکسته بیند همه عمر خاک مالی آنرا که بود دو دست خالی صد فکر ازو مراست در سر چون تخم که در کدوست مُضمر وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک : بخش ۲۲ - صفت تخمه فروش گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/126936