اوست مولی که ز قید غمت آزاد کند اوست اعلا که خرابی تو آباد کند اوست سلطان به حقیقت که به دستوری عقل مملکت را تهی از ظلم و پر از داد کند ای که از خنجر خونریز تو خونهاست هدر چون پسندی که زبیداد تو کس داد کند میل استادی لقمان و فلاطون نکند آنکه شاگرد تو از حکمتش استاد کند گر جهان گشت خراب از ستم و ظلم چه باک رند، و سرمست و خراباتیش آباد کند دولت سرمد و ملک ابدت داد خدا بی خبر تفرقه در ملک خداداد کند دادگر غیر خدا نیست خدا را دریاب خیره آنست که از عدل خدا، داد کند آنکه یادش نرودروز و شب از خاطر ما چه شود گر، زمن سوخته دل یاد کند دل بدنیا مده و عشوه او خیره مخر این عروسیست که خون در دل داماد کند صلح و انصاف و مواسات و مواخات تمام چار، رکن است که معمار تو بنیاد کند «حاجب » از عشق تو خواهد هنر و طبع سلیم تا که از حسن بتان قلب جهان شاد کند حاجب شیرازی : گزیدهٔ اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/140116