اگر که خانه خمار دایمم وطن است
عجب مدار که این خانهٔامید منست
گذاری از چه که پشتت ز بار غم شکند
بنوش باده دمادم که باده غم شکنست
بکوی میکده صحبت ز سیم و زر مکنید
که رفتهام من و سودا به نقد جان و تنست
مرا نصیحت واعظ چگونه درگیرد
که وعظ او همه اظهار فضل خویشتنست
نه من بخویش کنم عشقبازی ای یاران
بگردن دلم از زلف دلبری رسن است
دلا دگر ز غم خود من سخن مگو با یار
که در میان تو ویار حایل آنسخن است
دو یار چون که هم آغوش میشوند آن به
کنند رفع موانع اگر چه پیرهن است
صغیر داشت بدل مطلبی و یارش گفت
چه مطلبست ترا کان به از رضای منست
صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/135525