این کمر جانا که تنگ از بهر نیرو بستهای
دست هیچ اندیشه نگشاید که نیکو بستهای
بر نثارت جان ما باشد به کف محتاج نیست
آن خیالی کز اشارتهای ابرو بستهای
از کمانداری ابرو و ز کمینگیری خال
راه و رفتار و سکون بر ترک هندو بستهای
گرچه آسان می گشایی بهر حلق ما کمند
حلقهها بینم که بس مشکل به گیسو بستهای
این نباشد سحر کز چشمت دگرگون گشت حال
تا گشایی لب به افسون چشم جادو بستهای
از میانت در شگفتم معجز است آن یا طلسم
یک جهان را جان به وهم آمد که بر مو بستهای
ای صفی بیگانه شو از خویش و بیپروا ز خلق
جای غیری نیست با آن دل که با او بستهای
صفی علیشاه : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/138641