ای ماه وشان همه غلامت خورشید رخان اسیر دامت در ناف غزال خون گره کرد یک چین ز دو زلف مشک قامت بی رخصت ما کشیده ای جام خون دل ما بود حرامت مه کاست ز رشک، گرچه در بزم خورشید به کف گرفته جاهت هر شب به سپهر چشم انجم، نظاره کنان شمع بامت هر روز به چرخ روی خورشید زرد است ز رشک نقش گامت ریزم دل و جان به پای پیکی کآرد به حضور من پیامت افسر کرمانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/126720