ای چهر یار وه که چه پاکیزه منظری کز هر نظاره در نظرم دل رباتری شکلی ز بس بدیع و جمالی ز بس جمیل در فر و تاب خجلت خورشید و اختری حور و پری ز شرم تو پوشد به پرده روی از بس که پاک پروز و پاکیزه پیکری دل جویی و ملاحت و حسن و جمال را مانا تمام جلوه تو مجلی و مظهری گر شرح حسن صورت خوبان کنند جمع دیباچه صحیفه وآغاز دفتری از تابش تو خانه اسلام و کفر سوخت یک طشت زر فزون نه و یک دشت آذری هر دم ز چشم و چهر و زنخدان و زلفکان دل تاز و دل نواز و دل انداز و دلبری راغی که تاب سنبل و سودای یاسمن باغی که داغ لاله و آزرم عبهری ماهی که با کمال ملاحت غزل سرای مهری که با فنون فصاحت سخنوری جسمی ولی ز فرط لطافت لطیف جان جانی ولی چو روح قدس روح پروری آنگونه جانفزا و جهانتابی از چه وجه گر خود نه آب خضر و نه جام سکندری پندارمت که زآن لب و دندان نوش بخش کان عقیق و بسد و یاقوت و گوهری پیرامنت چو حلقه زند زلف مشکبار باغ شقایقی که به سنبل مجدری بر دی سبق ز ثابت و سیاره کز فروغ صد چرخ ماه نخشب و خورشید خاوری از پرتو تو روز صفایی سیاه شد هر چند بر شب دگران مهر انوری صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129422