ای کافر بد مست که بردی دل و دین هم جان نیز فدایت مگذر غافل ازین هم آن طره بگوش تو سخن گوید و ابرو خم بهر شنیدن ز کمین حال چنین هم نقش عجب و صورت مشکل که ز حسنت نقاش ختا هم زد و صورت گر چین هم ای پیر مغان بار دگر توبه شکستیم یک رطل گرانم ده و در جرم مبین هم صد حلقه انگشتری از تیر تو در دل دارم ز خط مهر تواش نقش نگین هم فانی چه غم از جور چو عشاق بلا کش دارند عوض وصل گمان بلکه یقین هم امیرعلیشیر نوایی : دیوان اشعار فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۲۳۴ - مخترع گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/120259