بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم که گرانی کند و بگسلد این رشته زهم ای نسیم سحر آهسته بر آن زلف گذر که زگستاخی تو سلسله ها خورد بهم گر توانی رخش ای شام بپوشان در زلف ورنه با طلعت او شب نشود در عالم باز وسواس خرد راه بدل جست ای عشق قدمی جانب ما غمزدگان نه ز کرم تو نشینی و نشان باز نماند زانده تو خرامی و اثر باز نماند از غم دست بگشای و ببین دل پی دل بر سروت پای بگذار و ببین جان پی جان زیر قدم تو و آن ناز که بر جور فزایی ز نیاز من و آن عجز که بر مهر فزایم ز ستم ای که یک لحظه غمینت نتوانم دیدن از چه یا رب نپسندی تو مرا جز باغم با خیال تو بهر لحظه خیالیست مرا او همی لیس و لا گوید و من کان نعم چه غم انگیز نشاطی تو برون روز ز بساط تا رسد گنجی بی رنج و نشاطی بی غم نشاط اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات بازمانده : بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/119653