باز طوفان بلا لجه ی خون می خواهد آنچه زین پیش نمی خواست، کنون می خواهد آنکه بنشاند به این روز سیه ایران را بر سر دار مجازات نگون می خواهد عاقل کام طلب ره رو ی آزادی نیست راه گم کرده ی صحرای جنون می خواهد نوش داروی مجازات که درمان دل است مفتی و محتسب و عالی و دون می خواهد دست هر بی سروپایی نرسد بر خط عشق مرد از دایره ی عقل برون می خواهد خاک این خطه اگر موج زند همچو سراب تشنه کامیست که از جامعه خون می خواهد فرخی گر همه ناچیز ز بی چیزی شد فقر را باز ز هر چیز فزون می خواهد فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111469