باید دلی که درک معانی کند ز پند باید سری که گوش دهد پند سودمند هوشی مرا که فهم سخن می نمود نیست دیوانه را چه سود سرون به گوش پند او خود نبود حور و بر این حیرتم که بود پیدا چو سمع ساعد سیمینش از پرند ز آن زلف مشکسا گرهی بر رخم گشای گر بسته ای کمر که رهانی دلم ز بند ز آن چهر و قد چو سرو و چو سوری که حسن یار حجت فراشت در نظر کوته و بلند خوارم اگر به چشم تو دارم ولی امید کز عز خاکبوس درت گردم ارجمند افغان و اشک و انده و آسیب تا به کی تاب و توان و طاقت و تسلیم تا به چند نامد صفایی ار مژگان منع اشک ما کس کی به راه سیل ز خاشاک بسته بند صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129234