با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد کس ندانست که در پرده چه رازی دارد بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن دست کوتاه من امید درازی دارد گرو آخر ببرد درگه بازی ز حریف پاکبازی که دل و دیده ی بازی دارد خواجه گاهی به نگاهی دل ما را ننواخت تا بگویم نظر بنده نوازی دارد شمع در ماتم پروانه اگر غمزده نیست از چه شب تا به سحر سوز و گدازی دارد خسروی محتشم روی زمین دانی کیست؟ آن گدایی که چو محمود ایازی دارد فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111434