با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد جولان زد اندر کوی او با حلقه گیسوی او دیدم که مسکین سوی او از مه به جولان بگذرد جان خور است از من بی بها حالی ز تن کردم جدا منت پذیرم کاین قضا از من به یک جان بگذرد هستیم در شادی و غم از وصل و هجران ای صنم غافل که بعد از یک دودم این وصل و هجران بگذرد خوش دل ترم تا چون جرس دارم به افغان دسترس ترسم که از تنگی نفس کارم ز افغان بگذرد دارم رسیده روز و شب روزی به شب جانی به لب آسان گرفته ای عجب باشد که آسان بگذرد دردم فزود آن تنگ خوزان زلف وزان روی نکو آنگه دهد درمان کزو دردم ز درمان بگذرد گر بر مجیر از روی فن نگذارد او چندین محن در وصف او ما را سخن زود از خراسان بگذرد مجیرالدین بیلقانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/114724