بحسن خود شد او دلدار عاشق که آنرا نیست جز او یار عاشق گهی لیلی شدی و گاه مجنون گهی عذرا شدی و گاه وامق چه اول قل هو الله و احد خواند بوحدت در نمی گنجد خلایق ز زلف و روی او بشکفت در باغ گل صد برگ و ریحان و شقایق دلیل راه ما شد آفرینش بخالق راه بردیم از خلایق چه کوهی آفتابی داشت در جان برآمد از دل او صبح صادق کوهی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130771