بر درج خشک اوکه و مه لعل تو گریست بر جای اشک لعل دل از هر بصر گریست هر فردی از وحوش به سبکی دگر گداخت هر صنفی از طیور به طرزی دگر گریست غمناک و شاد نوع ملک در فلک فسرد آزاد و عبد جنس بشر سر بسر گریست هر ذره ذره در همه آفاق تحت و فوق بر کشتگان کوی وفا بود اگر گریست ابری سیه ز آه یتیمان به پای خاست از شش طرف هوا به زمین پر به پر گریست در بزم این عزا پدر چرخ و مام خاک نالید هم به دختر و هم بر پسر گریست اکناف شرق و غرب سرا پا تمام سوخت اطراف خاوران همه تا باختر گریست این مجلسی است عام که از اختصاص آن مسکین ره نشین و شه تاجور گریست افتاد رخنه در دل سنگ او هجوم غم از ضعف بنیه کوه به سر زد کمر گریست زیبا و زشت پیر و جوان مرد و زن گداخت پنهان و فاش پست و فرا بوم و بر گریست درکارخانه مالک هر تار و پود سوخت بر آشیانه صاحب هر بال و پر گریست چون این دو نیز موجب اجرای کارهاست هم سوخت بر رقیه قضا هم قدر گریست بر این یتیم با همه بی رحمی و غرور دشمن ز بسکه سوخت دلش ناگزر گریست هامون و دشت و دره بر آن کام خشک سوخت جیحون و نیل و دجله بر آن چشم تر گریست در ماتم رقیه که سرمایه ی غم است خون گرید از زمین و زمان باز هم کم است صفایی جندقی : دیوان اشعار : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی : بند ۱۰۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129653