بر شیشه گران گذارم افتاد آن جا دل خسته رفت بر باد از سینه ام آن غریب بگریخت هم جنس بدید و در وی آویخت مانند کبوتری که پرّید شد داخل کلّه بر نگردید این شیشه شکست از جدایی دارد ز گداز مومیائی آن غیرت مهر و رشک مهتاب از بس حُسنش فتاده سیراب چون آبله شیشه ز آتش تیز آید بیرون ز آب لبریز وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک : بخش ۳۲ - صفت شیشه گر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/126946