بر چهره زلف خویش، پر از پیچ و تاب کرد یعنی به حسن، حلقه به گوش آفتاب کرد گیسو به باد داد به صد جلوه در چمن از سرو سر کشید و به سنبل عتاب کرد بی تاب شد ز حسرت و غم چون رسید خط گویا که زلف یاد ز عهد شباب کرد آوخ که یار رفت و نچیدم گلی ز وصل کامی ندیده عمر عزیزم شتاب کرد چشمم در آرزوی بتان بس که خون بریخت معموره ی وجود «وفایی» خراب کرد وفایی مهابادی : دیوان فارسی : غزلیات : شمارهٔ ۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131816