بس که در کوه بلا همسنگ فرهادیم ما شیشه جمعیت خیل پری زادیم ما! قصر بنیاد دل ما لائق تعمیر نیست مخزن گنجیم و از ویرانی آبادیم ما! آنقدر سر تا به پا صورت فراقش خوانده ایم پای تا سر همچو تار ساز فریادیم ما! آب تیغش را اگر اینست چون آتش اثر عاقبت همچون غبار خاک بر بادیم ما! سرمه شد تا چشم ما را گرد چین دامنش در تتبع خانه چین نقش بهزادیم ما! شانه شد محرم به زلف عارض چون آفتاب زان سبب چون سایه زیر نخل شمشادیم ما! گر نخواندستیم ز آئین خرد حرفی ولی در دبستان جنون سرمشق استادیم ما! نیست مضمونی ز قلاب کمند ما برون در پی صید معانی بس که صیادیم ما! نخل او را در چمن دیدیم هر سو جلوه گر همچو قمری پایبند سرو آزادیم ما کوس نوبت زن به ما در عشرت آباد جهان در عروس بکر معنی بس که دامادیم ما! حبذا طغرل که بیدل می سراید مصرعی همچو عنقا بی نیاز عرض ایجادیم ما! طغرل احراری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/119717