بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من دانی که شوم مست و صد فتنه برانگیزم بر پای دلم عمری زد سلسله عقل آخر افکند به شیدایی آن زلف دلاویزم در مجلس من زاهد غافل پی آن آید تا شیشهٔ می‌بهرش بگذارم و بگریزم گفتم بصغیر از می‌پرهیز نما گفتا من ماهیم از دریا بهر چه بپرهیزم صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135681