بهار رفته ز بس دلپذیر می آید ز بیضه مرغ چمن در صفیر می آید نسیم شاخ شکوفه پیاله نوشان را چو تحفه ای ست که از سوی پیر می آید ز بس که بیخته آید نسیم ابر بهار گمان بری که مگر از حریر می آید نشاط سیل زند شانه از دم ماهی به زلف موج که عید غدیر می آید قدح به خم زن و زود ای حریف بر سرکش که می ز شیشه به پیمانه دیر می آید شراب خوردن آن طفل، تهمت پاک است هنوز از شکرش بوی شیر می آید ز بس به باغ، سلیم از ملال دلگیرم به چشم، شاخ گلم همچو تیر می آید سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101268