به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می گردد مگر روزی که از این بند غم آزاد می گردد ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا پس از مشروطه با افزار استبداد می گردد تپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهسته رساتر گر شود این ناله ها فریاد می گردد شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کجروش تا کی به کام این جفاجو با همه بیداد می گردد ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را دهی گر آب و آتش دشنه ی فولاد می گردد دلم از این خرابی ها بود خوش زانکه می دانم خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش علمدار و علم چون کاوه ی حداد می گردد علم شد در جهان فرهاد در جان بازی شیرین نه هر کس کوه کن شد در جهان فرهاد می گردد دلم از این عروسی سخت می لرزد که قاسم هم چو جنگ نینوا نزدیک شد داماد می گردد به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آنرو که بنیان جفا و جور بی بنیاد می گردد ز شاگردی نمودن فرخی استاد ماهر شد بلی هر کس که شاگردی نمود استاد می گردد فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111427