به کوی ناامیدی شمع آسا محفلی دارم ز اشک و آه خود در آب و آتش منزلی دارم بلا و محنت و رنج و پریشانی و درد و غم هزاران خرمن از کشت محبت حاصلی دارم شد از دارالشفای مرگ، درمان درد مهجوری برای درد خود زین پس علاج عاجلی دارم چو گل شد ز آب چشمم خاک کویت، از درم راندی نگفتی من در آنجا حق یک آب و گلی دارم اگر عدلیه حکم تخلیت اول کند اجرا من بی خانمان آخر خدای عادلی دارم تو از بیداد گل می نالی و من از گل اندامی تو ای بلبل اگر داری دلی من هم دلی دارم گره شد گریه از غم در گلوی فرخی آنسان که نتواند بآسانی بگوید مشگلی دارم فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111510