بیا ای از رخت چشم بدان دور مکن از خویش نیکان را تو مهجور کنون کز ساغر عشرت شدی مست چنین ما را بغم مگذار مخمور ز رویت چشم هرگز برنداریم که ما را در نظر هستی تو منظور توان مستور مهرت داشت در دل اگر ماندی می اندر شیشه مستور مرا مستی ز لعل و چشم ساقیست نه از جام بلور و آب انگور دلی دیگر نمی بینم در این شهر که نبود از غم هجر تو مسرور ز رویت تافته تا نور نوری تجلی زار گشته عالم از نور نورعلیشاه : دیوان اشعار : غزلیات : بخش دوم : شمارهٔ ۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/140485