بیجان و تن دلم شد با وصل یار واصل تحصیل یار کردیم علمی بود که حاصل گه گه ز روی باطل حق مینماید ای دوست فرقی نمیتوان کرد ما بین حق و باطل او شه بدیده خود بیند جمال خود را چشمی دیگر نباشد بر روی دوست قابل خود عاشقست و معشوق بر خویش عشق بازد بر خوان یحبهم را گر بایدت دلایل دارد غنای مطلق در غار فقر کوهی جاوید شد مجرد از جان و از تن و دل کوهی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130787