بینی چو جمال شمع ریزان چون شمع ترا به لب رسد جان چون شمع جبین چو بر فروزند دل را بازند و باز سوزند چون شان عسل شود از ایشان هر روز هزار خانه ویران گشت از رُخشان که هست گلشن چشم و دل من چو شمع روشن زین شعله دلم چو شمع گردید سر رشته ی صد هزار امّید دل ها چو ز جورشان گدازند با سوز درون چو شمع سازند آتش در سر چو شمع دارند چون اشک ز چشم تر نبارند وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک : بخش ۱۸ - صفت شمّاعی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/126932