بی سبب نیست که تنگ است دل غافل من دستبردی زده آن غنچه دهان بر دل من زلفش از کارم اگر عقده گشائی نکند من بر آنم که کسی حل نکند مشکل من حاصلی گر بنظر میرسد از عمر منت باری ای آتش غم آن تو و این حاصل من هست تا شعله ی آهم، برو ای پرتو ماه نیست محتاج چراغ دگر محفل من من یکی زنده دل و خلق جهان مرده پرست نیست جای عجب ار نیست کسی مایل من خجلت مال نبودن کشدم در بر دزد که تهی دست چرا می رود از منزل من؟ (صابر) امید که در انجمن افتد مقبول نزد ارباب سخن گفتهٔ ناقابل من صابر همدانی : گزیدهٔ اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131752